وقتی می بینم ت
وقتی می بینم ت
وقتی می بینم ت دلم ویران می شود نمی دانم معنای ویران شدن را می فهمی گمان نمی کنم چون تو از نسل سیاه یزید هستی و از ان شجره نامیمون پرورش یافته ای
وقتی می بینم ت در برابر ان همه ابهت هیچ می شوم نمی دانم معنای هیچ شدن را می فهمی گمان نمی کنم چون تو کمتر از این حرفهایی.
وقتی می بینم ت تمام بدنم می لرزد قلبم می خروشد چشمانم اشک می بارند نمی دانم معنای لرزیدن را می فهمی گمان نمی کنم چون تو از احساس تهی هستی و معنای لرزیدن را نمی فهمی
وقتی می بینم ت در تو محو می شوم در تو فنا می شوم نمی دانم معنای فنا شدن را می فهمی گمان نمی کنم چون تو به شهر معنا راه نیافته ای و غریبه ای بیش نیستی تو هنوز پا در ره عشق ننهادای تو نمی فهمی تو هنوز به مقصد نرسیده ای
+ نوشته شده در 2009/12/19 ساعت 13:11 توسط رئوف سعیدیان
|