رسایا نور شیخ سعید/نامه های نورانی /ده گفتار/رسایل نور سعید نورسی/گفتارهای خداشناسی
ده گفتار
رسائل نور
از سعید نورسی
به نستعين
" الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام
علي سيدنا محمد و علي آله و صحبه اجمعين "
اي برادر!
نصحيتي چند از من تقاضا كردي, پس اينك چند حقيقت را ضمن هشت حكايت كوتاهي تقديمت مي كنم, آن را همراه با نفسم كه شديداً نيازمند نصيحت مي بينمش بشنو, چون تو يك سرباز هستي اين حقايق را با مثالهاي نظامي بتو عرضه مي دارم و من كه روزي با هشت " گفتار " كه از هشت آية كريمه الهام گرفته كرده بودم با تفصيل خود را مورد خطاب قرار دادم.
اكنون آنرا با اختصار و با زبان ساده به نفسم يادآور مي شوم, پس كسيكه در خود رغبتي احساس مي كند به ما گوش فرا دهد.
گفتار اول
" بسم الله الرحمن الرحيم "
" بسم الله " ابتداء هر خير و آغاز هر كار بزرگ است, ما نيز با آن شروع مي كنيم.
بدان اي نفس!
اين كلمه پاك و مبارك آنگونه كه شعار اسلام است، تمام موجودات نيز با زبان حالشان آنرا ورد زبان قرار مي دهند.
اگر مي خواهي بداني چه نيروي هولناك بي پايان و چه بركت گسترده و بي انتهائي در " بسم الله " موجود است, اين حكايت تمثيلي كوتاه را گوش كن:
صحرا نشيني كه در صحرا گشت و گذار مي كند, براي اينكه از شر اشرار نجات يابد و وظايفش را به پايان برساند و حاجاتش را بر آورده كند, لازمست به رئيسي خود را منسوب سازد و تحت حمايتش داخل شود, والا در مقابل دشمنان فراوان و حاجات بي حد, تك و تنها, حيران و پريشان خواهد ماند.
روزي دو نفر به سياحتي رفتند, يكي متواضع و ديگري مغرور بود شخص متواضع خود را به رئيس منسوب ساخت, اما مرد مغرور از انتساب ابا ورزيد, هر دو در اين دشت به راه افتادند. شخص وابسته به رئيس به هر خيمه يي كه داخل مي شد به بركت آن اسم مورد احترام و قدرداني قرار مي گرفت و اگر با رهزني مواجه مي شد به او مي گفت: " من به نام فلان رئيس گشت و گذار مي كنم " در نتيجه رهزن مزاحمش نمي شد. اما شخص مغرور با مصايب و سختيهاي گوناگون مواجه گرديد, زيرا در طول سفر در ترس و بيم دايم بود و هميشه در حالت گدايي.
پس اي نفس مغرورم بدان!
تو همان گردشگر بيابان هستي و اين دنياي پهناور همان صحراست و همانطوري كه دشمنان و حاجاتت بي انتهاست " فقر و عجزت " هم بي حد است. وقتي چنين است, نام مالك حقيقي و حاكم ابدي اين صحرا را بگير, تا از ذلت گدايي در مقابل كاينات و از ترس و لرز در مقابل حوادث نجات يابي.
بله! اين كلمه طيبه " بسم الله " گنج بزرگ فنا ناپذير و ابدي است, زيرا توسـط آن فقرت بـه يك رحمت مطلـق و گستـرده تر از كاينـات ارتباط مي يـابد و عجزت بـه يك قدرت بـزرگ مطلق تعلق مـي گيرد كه تمام هستي را از ذرات تا سيارات در دست دارد, به نحوي كه عجز و فقر دو شفاعت كننده پذيرفته شده درگاه قدير و رحيم ذوالجلال قرار مي گيرد.
بــدون ترديد كسيكــه حركـت و سكــون و صبح و شامش بــا كلمه " بسم الله " همراه است، مانند سربازي است كه به اسم دولت كار مي كند و از كسي نمي ترسد, چون او به اسم قانون و به اسم دولت سخن مي گويد و كار هايش را انجام مي دهد و در مقابل هر چيز ايستاده گي مي كند.
در آغــاز گفتيم: تمام موجودات بـا زبان حالشـان اسم " الله " را ذكر مي كنند, يعني " بسم الله " مي گويند، آيا واقعاً چنين است؟
بله! اگر شخصي را ببيني كه مردم را به ميداني مي برد و بر انجام اعمال مختلفي واميدارد, يقين خواهي كرد كه اين شخص با استفاده از نام و قدرت خود به چنين اعمال دست نمي زند. او سربازي است وابسته به دولت و تحت حمايه حاكم.
پس موجودات نيز با اسم " الله " انجام وظيفه مي كنند و بذر هاي بسيار كوچك با اسم " الله " درختان بزرگ و بارهاي سنگيني را بر دوش ميكشند يعني هر درخت " بسم الله " مي گويد و دستانش را از ميوه هاي ذخاير رحمت الهي پر كرده به ما تقديم مي دارند.
و هر باغي " بسم الله " مي گويد و شكل آشپزخانه قدرت الهي را به خود مي گيرد كه انواع خوردني هاي خوشمزه در آن پخته مي شود و هر حيواني از حيوانات پر سود و بركت مثل شتر, گوسفند و گاو " بسم الله " مي گويند و چشمة خروشان شير گوارا مي شود و به اسم رزاق، لطيف ترين و نظيف ترين غذا را به ما تقديم مي كند و ريشه هاي هر گياه و خــاشاك " بسم الله " مي گويد و به اسم " الله " صخره هاي سخت را با برگهاي ابريشمين نازكش مي شگافد و سوراخ مي كنــد و به اسم " الله " و به اسم " رحمن " هر كار دشوار و هر چيز سخت در مقابلش آسان مي شود.
بله, پهن شدن و ميوه دادن شاخه ها در هوا و پراگنده شدن ريشه ها در زير صخره هاي بزرگ و غذا دادن آن در زير زمين و نيز ماه ها نازك و سبز ماندن برگها در برابر حرارت شديد مشت محكمي بر دهان طبيعت پرستان مي زند. انگشتانش را بر چشم كور آنان داخل مي كند و مي گويد: صلابت و حرارتي كه شما بر آن مي نازيد نيز تحت فرماني حركت مي كنند كه ريشه هاي نرم ابريشمين, همچون عصاي موسي عليه السلام، فرمان [فقلنا اضرب بعصاك الحجر]1 را اطاعت نموده, سنگها را دو نيم مي سازد و برگهاي سبز و نازك همچون اعضاي ابراهيم عليه السلام در برابر آتش سوزان، آيه [يا نار كوني برداً و سلاماً]2 مي خوانند.
وقتي هر چيز معناً " بسم الله " مي گويد و بنام الله نعمتها را مي آورد و به ما مي سپارد, پس ما هم بايد بسم الله بگوييم, بنام الله بدهيم, بنام الله بگيريم. اگر چنين است، از انسانهاي غافلي كه بنام الله نمي دهند، نبايد چيزي بگيريم.
سوال: ما بر انسانهاييكه خدمتي در حق ما انجام مي دهند بدل و پاداش مي دهيم, آيا مالك حقيقي اين نعمتها چه چيزي از ما مي طلبد؟
جواب: آن منعم حقيقي سه چيز را بعنوان بهاي نعمتهاي با ارزش از ما مي خواهد، كه آن سه عبارت اند از: ذكر, شكر و فكر.
لذا " بسم الله " در آغاز، ذكر است و " الحمد الله " در پايان، شكر است و بين اين دو فكر است. يعني تامل در اين نعمتهاي بديع و درك اين مطلب كه اين نعمتها معجزة قدرت ذات احد صمد و هديه رحمت اوست. اين تأمل همان فكر است.
با بوسيدن پاي انسان بيچاره كه هديه با ارزش پادشاه را بتو آورده است, صاحب هديه را نشناختن, چه اندازه حماقت است، درست به همين صورت بر اسباب مادي نعمت, دل بسته و منعم حقيقي را فراموش كردن به مراتب زشت تر از آن حماقت است.
پس اي نفس! اگر نمي خواهي مثل اين احمق ابله شوي!
بنام الله بده.
بنام الله بگير.
بنام الله شروع كن.
بنام الله كار كن.
گفتار دوم
" الذين يؤمنون بالغيب "
اگر خواسته باشي به لذت و آرامش و خوشبختي و نعمت موجود در ايمان پي ببري، به اين حكايت كوتاه گوش فرا ده:
روزي دو نفر به منظور تفريح و تجارت باهم همسفر شدند، يكي از آن دو كه خود بين و بدبخت بود به طرفي و ديگري كه خدا بين و نيكبخت بود به سمتي ديگر رفت.
انسان خود بين، در جزاي بد بيني, خود انديشي و خود بينيش سر از كشور ويراني در مي آورد كه در جاي جاي آن انسانهاي عاجز و بيچاره، از دست افراد وحشي، سنگدل و ويرانگري شان واويلا سر مي دهند. هر جا ميرود چنين حالت اندوه بار و دردناكي را مي بيند براي اينكه حالت دردناك و تاريك را احساس نكند، چارة غير از روي آوردن به الكل و شراب نمي يابد, چون هر شخص برايش دشمن و غريبه معلوم مي شود, در اين بين جنازه هاي اندوهناك و يتيم هايي را مي بيند كه مايوسانه گريه مي كنند, لذا به عذاب وجداني گرفتار مي شود.
اما آن انسان خدا بين, خدا پرست و حق انديش به يمن اخلاق خوبش با يك كشور زيبايي روبرو گرديد.
اين مرد نيكو كار در هر كشوري كه داخل مي شود جلسات با شكوه و جشنهاي زيبايي را مي بيند كه با شور و شعب برپا بود. در هر طرف سرور و در هر زاويه پيري و در هر مكان حلقات ذكر، حتي هر فردي از افراد اين كشور را دوست با وفا و خويشاوند محبوب خود مي پندارد. سپس مي بيند كه سراسر مملكت در محفل تعطيلي عمومي با كلمات شكر و ثنا نداي سرور سر مي دهد و نيز در بين شان صدا هاي گروه نوازنده را ميشنود كه آهنگ هاي حماسي را همراه با تكبير هاي بلند و تهليل هاي گرم با فخر و غرور به كساني تقديم مي كنند كه به خدمت و سربازي برده مي شود.
در لحظه يي كه مرد نخست بدگمان, از درد خود و درد تمام مردم رنج مي برد, نفر دوم نيكبخت خوش بين هم از خوشحالي خود و هم از خوشحالي عموم مردم مسرور و شادمان بود. علاوه از سود خوبي كه در تجارتش به دست آورده بود شكر و سپاس پروردگارش را بجا آورد.
هنگام بازگشت به طرف خانواده, همسفر نگونبختش را ملاقات مي كند و از حال و احوالش جويا مي گردد و در جريان آنچه بر سرش گذشت، قرار مي گيرد و به او مي گويد:
اي مرد! تو مرتكب جنايت شدي بدون ترديد بديهاي درونت بگونه يي به بيرونت انعكاس يافته است كه هر تبسم را فرياد و اشك و هر مرخصي و اجازه را قتل و كشتار مي پنداري. به هوش بيا و قلبت را پاك كن تا اين پردة تيره از چشمانت دور شود و شايد چهرة روشن و درخشان حقيقت را ببيني, بدون شك صاحب و مالك اين مملكت كه در بالاترين مرتبة عدل و مرحمت و ربوبيت و اقتدار و انتظام و شفقت قرار دارد و مملكتي كه تا به اين حد آثار ترقي و پيشرفت را در پيش چشمانت مي گذارد، امكان ندارد به صورتي باشد كه وهمت بتو ترسيم مي كند.
سر انجام اين بدبخت به خود آمد و حق را دريافت, به فكر فرو رفت و با پشيماني گفت:
بله، بر اثر نوشيدن شراب ديوانه شده بودم خدا از تو راضي شود, من را از جهنم بدبختي نجات دادي.
پس اي نفسم!
بدان كه نفر اول " كافر " يــا " فاسق و غافل " بود و اين دنيا در نظرش انگار ماتم سراي عمومي است و تمام موجودات زنده يتيمهايي هستند كه از درد ضربات زوال و سيلي هاي فراق مي گريند.
اما انسان و حيوان, با پنجه هاي اجل تكه و پاره شده, بي كس و سرگردان هستند.
اما موجودات بزرگ همچون كوه ها و دريا ها در حكم جنازه هاي فرسوده و لاشه هاي هولناك اند.
چنين اوهام مدهش, رنج دهنده و نشئت گرفته از كفر و ضلالت انسان, عذاب معنوي تلخي را بر او مي چشاند.
اما نفـر دوم " مومنـي " است، كـه خـالقش را بـه صورت بـايد و شـايد مي شناسد و به او ايمان مي آورد, به نظر او دنيا سراي ذكر رحماني و آموزشگاه بشر و حيوان و محل آزمون و امتحان انس و جن است، اما همه مرگ و مير هاي حيوان و انسان عبارتند از پايان خدمت و بر تعطيلي كار. كساني كـه وظـايف حياتشان را بـه پايان رساندند ايـن دار فانـي را در حالـي وداع مي گويند كه روحاً شادمان هستند, زيرا آنها به عالم ديگري منتقل مي شود كه عاري از تشويش و خالي از پليديهاي ماده و نابسامانيهاي زمان و مكان و سختي هاي روزگار و پيش آمد هاي ناگوار است, تا فرصتي مناسب به كارمندان جديد جهت انجام وظيفه فراهم گردد.
اما همه زاد و ولد ها اعم از حيوان و انسان، عبارتند از گيرودار سازماندهي نظامي و بدست گرفتن سلاح و پذيرفتن وظايف و مسؤليت. از اينرو هر موجودي، كارمند و سرباز شادمان و خدمتگذار صادق, راضي و با قناعت است.
و اما صداهاي برخواسته از گوشه و كنار دنيا عبارتند از ذكر و تسبيح بخاطر پذيرفتن وظايف و آغاز به كار و يا شكر و تهليل جهت فراغت از وظيفه، يا عبارتند از نغمه هاي برآمده از شوق و شادماني كار. لذا از نظر اين مومن همه موجودات خدمتگذاران آشنا و كارمندان دوست و كتابهاي شيرين مولاي كريم و مالك رحيم اوست و بدينسان چنين حقايق زيادي در كمال لطف و مرتبت و لذت و ذوق از ايمانش تجلي مي كند, پس ايمان حقيقتاً بذر معنوي شگفته از " طوبي جنت " را حمل مي كند و كفر بذر معنوي زقوم جهنم را در خود پنهان نموده است.
بايد بگوييم كه آرامش و امنيت فقط در سايه اسلام و ايمان است. پس لازم است همواره اين كلمات را ورد زبان قرار دهيم:
الحمد لله علي دين الاسلام و كمال الايمان
گفتار سوم
" يا ايها الناس اعبدوا . . . "
اگر خواسته باشي بداني كه عبادت چه يك تجارتي سودمند و سعادتي بزرگ است و فسق و ناداني خسارة جبران ناپذير و هلاكت حقيقي است, اين حكايت تمثيلي را با دل و جان بشنو:
روزي دو سرباز دستور رفتن به شهري دور افتاده را دريافت نمودند, هردو باهم به راه افتادند وقتي به دو راهي رسيدند, در آنجا با مردي برخوردند كه برايشان گفت:
راهي كه در سمت راست واقع است كاملاً امن است و نه تنها خطري در آن وجود ندارد، حتي به احتمال بسيار قوي رفاه و آرامش مسافرين اين راه تضمين شده است. اما راه چپ, ضمن بي فايده بودنش به احتمال زياد عابرين آن متضرر مي شوند. با آگاهي به اينكه هردو راه از نظر مسافت يكسان است، اما تفاوتي دارد كه بدين قرار است: مسافري كه از راه چپ ميرود - راه فاقد نظم و قانون - چون دست خالي است و بار و سلاحي ندارد، نوعي سبكي ظاهري و آرامش موهوم حس مي كند، اما رهگذر راه راست داراي نظم و تحت مراقبت بايد چند كيلوگرام محمولة مواد غذائي و اسلحة دولتي به همراه داشته باشد تا دشمن را شكست دهد.
پس از شنيدن سخنان مرد رهنما، سرباز خوش شانس و نيكبخت راه راست را برگزيد و با آنكه مجبور بود چند كيلوگرام بار را حمل كرده به راهش ادامه دهد اما قلب و روحش از سنگيني هزاران كيلوگرام بار منت و دلهره آزاد گرديد.
اما سرباز بدشانس و بدبختي كه ترجيح داد سربازي نكند و نظم و قانون را نپذيرفت به راه سمت چپ رفت.
گرچه جسمش از سنگيني بار كمي آزاد شد, اما قلبش تحت فشار هزاران كيلو گرام بار منت و رنج قرار گرفت و روحش از اثر خوف و ترس بي قرار گرديد. او در حالي به راهش ادامه داد كه به هركس دست گدائي دراز ميكرد، از هر چيز ترس و واهمه داشت و از هر حادثة مي حراسيد تا اينكه به سرمنزل مقصود رسيد و در آنجا با جزاي فرار و عصيانش مواجه شد.
اما ره رو راه راست، او كه به قانون احترام داشت و مراقب محموله اش بود، آزادانه با آرامش قلب و اطمينان وجدان، بدون رفتن زير بار منت كسي و بدون انتظار و يا ترس از كسي به راه افتاد تا به شهر مقصود رسيد و در آنجا پاداش مناسبش را مانند هر سرباز شريفي كه به نحو احسن انجام وظيفه كرده است، دريافت.
پس اي نفس سركش!
بدان كه يكي از آن دو مسافر فردي است مطيع قانون الهي و ديگري انسان نافرمان و پيرو خواهشات است.
اما آن راه, مسير زندگيست كه از عالم ارواح آمده, از قبر مي گذرد و به عالم آخرت مي رسد.
و اما آن محموله و سلاح، عبارتند از عبادت و تقوا. عبادت ظاهراً اندكي سنگين احساس مي شود, اما در معني چنان آرامش و سبكي دارد كه قابل وصف نيست، زيرا عبادت گذار در نمازش مي گويد: " لا اله الا الله " يعني خالق و رازقي جز او نيست, نفع و ضرر در دست اوست, او حكيم است هرگز كار بيهوده نمي كند, هم رحيم است, احسان و مرحمتش فراوان.
مؤمن به آنچه مي گويد اعتقاد دارد، لذا در هر چيز درب مي يابد كه به خزائن رحمت الهي گشوده مي شود و با دعا و نيايش آن درب را مي كوبد و هر چيز را در تسخير امر پروردگارش مي بيند, پس با تضرع و زاري به او التجاء مي كند و با تكيه به توكل در برابر هر مصيبت تحصن مي جويد, لذا ايمانش به او امنيت تام و اطمينان كامل مي بخشد.
بله! مانند تمام حسنات حقيقي منبع شجاعت، ايمان و عبوديت است و مانند همه بديها منبع بزدلي, ضلالت و گمراهي است.
اگر زمين بم ويرانگري شده انفجار كند, احتمال دارد عابد منور القلب را نترساند بلكه آنرا يك قدرت خارق العاده صمدانيت دانسته در حيرت لذت آميز بسر مي برد. اما فاسقي كه قلبش مرده است ولو يك فيلسوف مشهور هم باشد وقتي ستارة دنباله داري را در فضا مشاهده مي كند خوف به او دست مي دهد و از ترس مي لرزد و با پريشاني مي پرسد: آيا امكان ندارد اين ستاره بــه زمين ما اصابت كند؟ سر انجــام در وادي اوهام سرنگون مي شود. (روزي با نمايان شدن ستارة دنباله داري در آسمان امريكا مردم به لرزه در آمدند حتي بسياري از مردم در ساعات شب خانه هايشان را ترك گفتند).
بله! در عين حاليكه انسان به چيزهاي زيادي نياز دارد اما ثروتش در حكم هيچ است و با وجوديكه در معرض مصايب بي انتهائي قرار دارد, اقتدار و توانمنديش هم در حكم هيچ است, زيرا وسعت دايره ثروت و اقتدارش تا جايي است كه دستش بر آن مي رسد و اما دايره آروز ها, تمايلات, درد ها و گرفتاريهايش به حدي وسعت دارد كه چشم و خيالش كار مي كند.
عبادت, توكل, توحيد و تسليم فايده، سعادت و نعمت بزرگي است بر روح ناتوان، ضعيف و نيازمند بشر. كسي كه كور نباشد اينرا مي بيند و درك مي كند.
زيرا معلوم است راهي كه ولو به احتمال كم بي خطر است بر راه خطرناك ترجيح دارد، حال آنكه مسئله مورد بحث ما يعني راه عبوديت, ضمن بي ضرر بودنش با نه احتمال از بين ده احتمال به گنج سعادت ابدي ما را مي رساند, اما راه فسق و ناداني با اعتراف خود فاسق با آنكه بي فايده است سبب بدبختي و هلاكت ابدي مي گردد و مضر بي فايده بودن آن صد در صد يقيني است و اين امر به شهادت تعداد بي شماري از (اهل تخصص و اثبات) بدرجه تواتر و اجماع ثابت است و در روشني اخبار اهل ذوق و كشف، امري يقيني و قطعي مي باشد.
از اين مطلب چنين نتيجه ميگيريم:
بدون ترديد سعادت دنيا نيز همچون خوشبختي آخرت در گرو عبادت و سربازي كردن در راه الله است, وقتي چنين باشد بايد كلمات ذيل را دايماً ورد زبان قرار دهيم و از اينكه مسلمانان هستيم بايد شكر گذار الله سبحانه و تعالي باشيم.
" الحمد لله علي الطاعة و التوفيق "