رسایل نور شیخ سعید نورسی/دانشمندان بزرگ کرد/امنت با لله وبالیوم الاخر/معاد
گفتار هفتم
" آمنت بالله و باليوم الآخر "
به منظور آگاهي از اين مطلب كه چگونه ايمان به خدا و روز رستاخيز, دو كليد با ارزشي است كه معماي پيچيده كاينات را حل كرده و درب سعادت و آرامش را براي بشر مي گشايد و چگونه توكل صبورانه انسان به خالقش و اميد شاكرانه او از رازقش, دو داروي سودمند هستند و با دل و جان شنيدن قرآن كريم و گردن نهادن بر فرامينش و برپا داشتن نماز ها و ترك كبائر, با ارزشترين توشة آخرت و درخشانترين نور قبر و ارزانترين برگ تردد (بليط) در سفر به وسوي ابديت است. بله، اگر مي خواهي بر اين امور پي ببري، بيا به اتفاق اين حكايت تمثيلي را بشنويم.
روزي از روز ها سربازي در يكي از ميادين جنگ و نبرد به وضعيت خطرناكي گرفتار شد. طوريكه از دو ناحيه راست و چپش به شدت زخمي ميگردد و از پشت سر شير بزرگي قصد دارد بر او حمله كند و پيش رويش جوخه اعدام را مي بيند كه تمام دوستانش را بر آن آويخته اند و يكي پي ديگر جان مي دهند. مهمتر از همه سفر درازي نيز پيش روي دارد، تبعيد شده است و بايد به تبعيد گاهش برود. سرباز بيچاره مأيوسانه در اين حالت دردناك به فكر فرو رفته بود كه ناگاه از سمت راستش انسان نوراني و خير خواهي مثل خضر (ع) نمايان مي شود و به او مي گويد:
" مأيوس و نا اميد مباش. دو طلسم بتو خواهم آموخت, اگر به نحو احسن از آن كـار گرفتي شير درنـده به صورت اسب رامـي در خدمتت قرار مي گيرد. و جوخه هاي اعدام به گهواره راحت و آرامي مبدل مي شود تا در آن بيارامي و كيف كني.
و دو نسخه دارو بتو خواهم داد , اگر بخوبي از آنها كار بگيري دو زخم متعفنت به دو گل شگوفاي خوشبو تبديل خواهد شد و چنان بليطي بتو خواهم داد كه با در دست داشتن آن مي تواني هواپيما وار مسافت يك سال كامل را در ظرف يك روز طي كني.
اگر گفته هايم را باور نداري امتحان كن و از صحت و صدق آن مطمئن شو. "
سرباز اندكي از سخنانش را امتحان كرد, ديد كه راست و درست است.
بله، من هم (سعيد نورسي) او را تصديق مي كنم, چون قدري او را آزمودم ديدم كه واقعاً درست است.
در اين گيـر و دار نـاگاه در سمت چپش مـرد بازيگر و حيلـه مندي را مي بيند كه مانند شيطان با آرايش آنچناني و عكسهاي جذاب و مسكرات فـريب دهنـده مـي آيد و در مقابلش مـي ايستد و او را به سوء خـود فرا مي خواند و مي گويد:
اي برادر! بيا بيا, باهم خوشگذراني كنيم, لذت ببريم به اين عكسهاي دختران نگاه كنيم، اين موسيقيهاي زيبا را بشنويم و اين غذا هاي لذيذ را بخوريم.
- اما اي مرد، چي زمزمه مي كني؟
ـ يك طلسم.
- اين چيز نامفهوم را دور بيانداز، كيف و لذت فعلي ما را بر هم نزن .. در دستت چيست؟
ـ داروست.
- دور بيانداز، ترا چيزي نشده است، سالم هستي وقت جشن و پاي كوبي است.
- اين كاغذي كه پنج علامت دارد، چيست؟
ـ بليط سفر است.
پاره اش كن، در اين روزهاي خوش بهاري سفر را مي خواهي چه كار؟
و بدين طريق با تمام مكر و فريب كوشيد تا سرباز را بقبولاند، حتي سرباز بيچاره اندكي به سخنان او تمايل نشان داد.
بله، انسان فريب مي خورد, من نيز از چنين حيله گر فريب خورده ام.
ناگاه صدايي رعد آسا از جانب راست بگوشش رسيد, او را هشدار داد:
مبادا فريب بخوري .. به آن حيله گر بد جنس بگو:
اگر توان كشتن شير پشت سرم را داري و اگر مي تواني جوخه هاي اعدام را از پيش رويم برداري و زخم هاي راست و چپ بدنم را درمان كني و اگر مي توانـي مانع رفتـن به سفـر دشـوار و دور و درازم شـوي، بله، اگر مي تواني به همه اينها چاره يي بيانديشي، به فرمانشان بده و قدرت نمايي كن، آنوقت حق داري مرا به اين چيز هاي بي خود و بيهوده دعوت كني، والا اي ابله! سكوت كن، تا اين مرد بزرگوار كه به خضر مي ماند - سخن بگويد و هدفش را بيان كند.
پس آگاه باش اي نفسم!
كه به خنده هاي روزهاي جوانيت مي گريي، آن سرباز بيچاره، تو هستي و هر انسان است .. و آن شير، عبارت است از مرگ .. و آن جوخه هاي اعدام، موت و زوال و فراقي است كه هر نفس ناگذير آن را مي چشد .. مگر نمي بيني دوستان چگونه يكي پي ديگري از ما جدا مي شوند, شب و روز ما را وداع مي گويند .. اما دو زخم عميق, يكي عجز و ناتواني رنج آور بشر است كه پايان ندارد و ديگري فقر دردناك بي نهايت اوست .. اما آن تبعيد و سفر دراز, سفر دور و دراز امتحان و آزمايش اين انسان است, سفري كه از عالم ارواح شروع مي شود و از رحم مادر, طفوليت و جواني, پيري و در اخير از دنيا سپس از قبر و برزخ و از حشر و صراط مي گذرد .. اما دو طلسم، عبارتند از ايمان بر خدا و بر روز آخرت. بله، با اين طلسم قدسي مرگ صورت اسبي رام و براقي را بر خود مي گيرد كه انسان مؤمن را از زندان دنيا به بوستان جنان و حضور رحمان مي رساند, به همين خاطر انسانهاي كامل واقف بر حقيقت مرگ، مرگ را دوست داشه و پيش از پيش در انتظار آن مي بودند.
و نيز با اين طلسم ايماني زوال, فراق, مرگ و مير و گذشت زمان وسيلة مي شود تا انسان بتواند صورتهاي جديد, رنگارنگ و مختلف معجزات خلقت، خوارق قدرت و تجليات رحمت صانع ذوالجلال را با كمال لذت سير و تماشا كند. آنگونه كه تبديل شدن آينه هاي منعكس كننده رنگهاي نور خورشيد و تغيير كردن عكسهاي رنگارنگ در پرده سينما، منجر به پديدار گشتن و تشكل مناظر جذاب مي گردد.
اما يكي از آن دو دارو، توكل به خداوند و آراسته شدن با صبر است, يعني تكيه كردن بر قدرت خالق كريم و اعتماد بر حكمتش.
آيا چنين است؟
بله، شخصيكه با هويت " عجزش " به پادشاه هستي تكيه كند، ذاتي كه امر " كن فيكون " در دست اوست, چگونه ناآرام و پريشان مي شود؟ بلكه او در برابر سخت ترين مصايب, با اعتماد بر پروردگارش از خود پايمردي نشان مي دهد و با اطمينان خاطر و آرامش قلب تكرار مي كند [انا لله و انا اليه راجعون]
بله، عارف بالله از عجز و از خوف خدا لذت مي برد و حقيقتاً لذت است! اگر كودك يك ساله عقل مي داشت و از او سوال مي شد:
بهترين و لذيذ ترين حالتت كدام است؟
حتماً پاسخ مي داد:
لحظه يي است كه با پي بردن بر عجز و ناتواني خود, از ترس سيلي مشفقانه مادرم به آغوش پر شفقت او پناه ببرم. حال آنكه شفقت تمام مادران فقط تراوشي است از تجلي رحمت الهي.
به همين خاطر است كه انسانهاي كامل، در عجز و خوف خدا چنان لذتي احساس نمودند كه به شدت از حول و قوتشان تبري جسته عاجزانه به خداوند پناه بردند و اين عجز و خوف را شفاعت گر خود قرار دادند.
اما داروي ديگر: عبارتست از: طلب و دعا سپس شكر و قناعت بر عطا و اعتماد بر رحمت رزاق رحيم.
آيا چنين است؟
بله، اگر شخصي نزد چنان مرد سخاوتمندي مهمان شد كه روي زمين را همچون سفره پر از نعمت فرش كرده و بهار را همچون دسته گل زيبائي در كنار آن سفره رنگين نهاد، حتي روي سفره را با آن آذين بخشيد، شخصي كه مهمان چنين ذات سخاوتمند و كريم شد، آيا فقر و نياز مهمان بر او سنگين تمام خواهد شد؟ بلكه فقر و نيازش به پروردگار، اشتهاي او را به خوردن نعمتها مي افزايد. لذا از فقر استفاده زياد مي كند، مثل كسيكه اشتها داشته باشد زياد مي خورد. سبب افتخار و مباهات انسانهاي كامل بر فقر در همينجا نهفته است .. (مبادا هدف ما را از فقر چيز ديگري برداشت كني، هدف احساس فقر و نياز بر الله و عذر و زاري بر درگاه اوست, نه خويش را نيازمند مردم نشان داده وضعيت گدايي بر خود گرفتن).
اما آن بليط و مدرك، عبارت است از اداي فرايض و در پيشاپيش آن پنج وقت نماز و دوري از كبائر.
آيا چنين است؟
بله, به اتفاق تمام اهل اختصاص و مشاهده و تمام اهل ذوق و كشف، در راه دور و دراز وتاريك ابدالآباد, زاد و توشه، روشنايي و براق را فقط با اطاعت از اوامر و اجتناب از نواهي آن ميتوان بدست آورد, ورنه فن و فلسفه, صنعت و حكمت در آن راه، دردي را دوا نمي كند, روشنائي آنها تا درب قبر است.
پس اي نفس تنبلم!
اداي نماز هاي پنجگانه و از ياد نبردن قبر چقدر راحت و آسان و سبك است و نتيجه و ثمره و فايده اش چقدر زياد, مهم و بزرگ, كسيكه عاقل باشد اين را مي فهمد.
ببين! به شيطان و انساني كه ترا به فسق و سفاهت تشويق مي كند بگو:
اگر تدبيري بر كشتن مرگ, ازاله زوال از دنيا, برداشتن عجز و فقر از بشر و مسدود ساختن درب قبر داري, بگو بشنوم, ورنه سكوت كن! در مسجد بزرگ كاينات, قرآن آيات كاينات را مي خواند, بايد آنرا بشنوم, با نور آن منور شوم، بر رهنمائي هاي آن عمل كنم و آنرا ورد زبان قرار دهم.
بله! گفته, گفتة اوست، اوست حق, از حق آمده, حق گفته, حقيقت را نشان داده و حكمت نوراني پخش كرده است.
اللهم نور قلوبنا بنور الايمان و القرآن. اللهم اغننا بالافتقار اليك و لا تفقرنا بالاستغناء عنـك تبرانا اليك من حولنا و قوتنا و التجانا الي حولك و قوتك فاجعلنا من المتوكلين عليك و لا تكلنا الي انفسنا و حفظنا بحفظك و ارحمنا و ارحم المومنين و المومنات.[1][1]
گفتار هشتم
الله لااله الاهو الحي القيوم ( بقره: 255 )
إن الدين عند الله الإسلام ( آل عمران: 19)
جهت پي بردن بر ماهيت دنيا و نقش روح انسانيت در آن و آگاهي از ارزش دين براي انسان و تبديل شدن دنيا بر زندان هولناك در صورت نبود دين حقيقي و اينكه شخص ملحد بدبخت ترين مخلوقات است, و آنچه كه طلسم و معماي حيرت انگيز عالم را مي گشايد و روح بشريت را از تاريكيها نجات مي دهد جز از يا " الله و لا اله الا الله " نيست. بله، اگر مي خواهي اينها را بداني اين حكايت تمثيلي كوتاه را بشنو و اندكي در آن تفكر كن:
در قديم الايام دو برادر باهم سفر دور و درازي را آغاز كردند, رفتند و رفتند تا به دو راهي رسيدند .. مرد با وقار و با شخصيتي را در آنجا ديده از او پرسيدند كه از اين دو راه كدام بهتر است؟
او برايشان گفت: در راه راست اطاعت از نظم و قانون اجباري است, اما اين زحمت, امنيت و سعادت را در بر دارد و در راه چپ، حريت و آزاديست مگر اين آزادي سر انجام هلاكت و بدبختي در پي دارد. اكنون حق انتخاب با شماست:
بعد از شنيدن اين سخن، برادر نيك كردار " الهي به اميد تو " گفته و راه راست را برگزيد و اطاعت از نظم و قانون را پذيرفت, اما برادر بد اخلاق و سرگردان ديگر فقط به هوس آزادي, راه چپ را ترجيح داد.
اكنون بيائيد در عالم خيال اين روندة راه به ظاهر آسان و در باطن پر از سختي و مشقت را، دنبال كنيم.
اين شخص با عبور از دره ها و ارتفاعات به صحرائي داخل شد. ناگاه صداي ترسناكي را شنيد, ديد كه شير بزرگ و خشمگين از بند آزاد شده به سمتش مي دود، با ترس و دلهره پا به فرار نهاد، اندكي بعد با چاه خشك شصت متري برخورد و به منظور نجادت خود را در آن افگند، در اثناء سقوط دستش به درختي اصابت نمود و بر آن چنگ زد. اين درخت دو ريشه داشت كه روي ديوار چاه روييده بود. دو موش سفيد و سياه به آن مسلط بود. موشها با دندانهاي تيز شان ريشه ها را مي بريدند، بالا نگاه كرد ديد كه شير چون نگهباني در دهن چاه ايستاده است و به پائين نگاه كرد، اژدهاي بسيار بزرگي را ديد كه سرش را بلند كرده مي خواهد به او نزديك شود و به فاصله سي متري رسيده است و دهان فراخي به فراخي خود چاه دارد. ديد كه در دور و بر چاه حشرات موذي و گزنده او را احاطه كرده اند, به بالاي درخت نگاه كرد، ديد كه درخت انجير است, اما بصورت استثنائي انواع مختلف ميوه ها از گردو گرفته تا انار در آن روئيده است. اين مرد از روي بي خردي و حماقتش نفهميد كه اين يك كار عادي نيست و امكان ندارد حسب تصادف اتفاق افتاده باشد و اسرار عجيبي در پشت آن نهفته نباشد. اما او در پشت اين كار ها وجود مدبر و كارفرماي بسيار بزرگ را نتوانست درك كند. در عين حاليكه قلب, روح و عقل اين مرد از اين وضعيت دردناك مخفيانه فرياد و فغان سر مي داد, نفس اماره اش به گريه هاي روح و قلب اظهار بي اعتنائي مي كرد و مثل اينكه اتفاقي نيفتاده باشد بــا خـود سرگـرم بـود و در درون بـاغي، بــه خوردن ميـوه هاي درخـت مي پرداخت. گرچند برخي از آن ميوه ها مسموم و مضر بودند.
در يك حديث قدسي خداوند متعال فرموده است: [انا عند ظن عبدي بي] يعني (بنده من به هر گونه يي كه مرا بشناسد من نيز به همان شكل با او معامله مي كنم) لذا اين انسان بدبخت از روي سوء ظن و بي عقلي هر آنچه را كه ديد امري عادي و عاري از حكمت پنداشت. پس با خود او نيز مطابق گمانش رفتار مي شود, همواره در آتش عذاب مي سوزد, نه مرگ به سراغش مي آيد تا راحت شود و نه روي خوش زندگي را مي بيند.
ما نيز به نوبه خود اين بدبخت را بر حال خود رها ساخته بر مي گرديم تا از احوال برادر ديگر با خبر شويم.
اين مرد عاقل بدون مواجه شدن با مشكلات به راهش ادامه مي دهد، چون اخلاقش خوب است به اشياي زيبا فكر مي كند و جز بر زيبايي و لطافـت بـه چيز ديگـري نمي انديشـد، خود را مـونس و همـدم خود قـرار مي دهد و همچون برادرش با موانع و نابساماني ها برخورد نمي كند. چون نظام را مي شناسد, از قانون اطاعت مي كند, در نتيجه كار ها را در برابرش هموار مي بيند و آزادانه و سرفرازانه در سايه امن و استقرار حركت مي كند. تا سر انجام به باغچة ميرسد.
در ايـن باغچه عـلاوه از گلـها و ميـوه هاي زيبـا چيزهـايي بـه چشـم مي خورد كه بر اثر بي توجهي به نظافت شان گنديده و متعفن شده بودند, همسفرش نيز به همچون باغچة داخل شده بود، اما چون با چيز هاي آلوده و متعفن خود را مشغول ساخت، معده اش خراب شد و حالت تهوع بر او دست داد, بدون اينكه استراحتي كند از باغ خارج شد و رفت, اما اين شخص به قانون " به خوبي هر چيز بنگر" عمل نمود و به چيز هاي فاسد توجهي نكرد، از گلها و ميوه هاي باغ كمال استفاده را نمود. پس از استراحت كامل از باغ خارج شد و به راهش رفت.
سر انجام او نيز مثل برادرش به صحراي بزرگي داخل شد، ناگهان غرش شير را شنيد، ترسيد اما نه مثل برادرش، چون با حسن ظن و فكر نيكش تصور نمود كه اين صحرا حتماً حاكمي دارد, احتمال دارد اين شير خدمتگذار تحت امر آن حاكم باشد، با اين سخنان به خود آرامش داد، باز هم پا به فرار نهاد، تا اينكه به چاه خشك شصت متري رسيد، خود را در آن افگند، مثل برادرش در نيمه چاه دستش به درختي اصابت نمود، در هوا آويزان ماند. ديد كه دو حيوان مشغول بريدن ريشه هاي آن درخت هستند، بالا نگاه كرد، شير بود، پائين نگاه كرد، اژدهائي را ديد, عين برادرش با وضعيت عجيبي روبرو شد, اين هم ترسيد، اما هزار درجه كمتر از ترس برادرش, چون اخلاق خوبش فكر خوبي به او داده بود و فكر خوب جنبه هاي خوب هر چيز را به او نشان ميداد.
در نتيجه فكر كرد كه اين كار هاي شگفت انگيز با يكديگر ارتباط دارند و معلوم مي شود كه تحت يك فرمان در حركت اند, در اين صورت رمزي در كار است. بله، اينها به دستور حاكم مخفي حركت مي كنند، پس من تنها نيستم، آن حاكم پنهان مرا مي بيند و مورد آزمايش قرار مي دهد و حتماً به خاطر هدفي مرا به جايي مي برد و به آن سمت فرا مي خواند.
از اين ترس شيرين و فكر زيبا، علاقه و انگيزة به او دست داد و اين سوال را بر انگيخت: اين چه كسي است كه مرا مي آزمايد؟ و مي خواهد خود را به من بشناساند؟ اين كيست كه از اين راه عجيب مرا به مقصدي سوق مي دهد؟
سپس از اين اشتياق شناخت، محبت صاحب طلسم پيداشد و از اين محبت آرزوي گشودن طلسم روييد و اين آرزو سبب گرديد تا وضعيتي اتخاذ نمايد كه مورد رضايت و خوشنودي صاحب طلسم واقع شود.
سپس به بالاي درخت چشم دوخت، ديد كه درخت انجير است, اما در شاخه هايش ميوه هاي هزاران نوع درخت وجود دارد. اينجا بود كه ترس و دلهره اش به كلي از بين رفت. به يقين دريافت كه اين درخت انجير، فهرست و نمايشگاهي است كه آن حاكم پنهان ميوه هاي باغ و بستان خود را به شكل معجزه آسائي به آن آويخته است. تا اشارة باشد به نعمت ها و شيريني هاي مهيا ساخته بر مهمانانش، ورنه يك درخت هرگز ميوة هزاران درخت را به بار نمي آورد.
سپس به راز و نياز پرداخت تا كليد طلسم به او الهام شد, فرياد بر آورد:
" اي حاكم اين شهر و آفاق! بتو پناه مي آورم و توكل و تضرع مي كنم, من خادم تو هستم، رضـاي ترا را مي خواهـم و من طالب تو هستم و تـرا مي جويم. "
بعد از اين راز و نياز ناگهان از ديوار چاه دري بطرف باغ رنگارنگ, پاك و زيبا گشوده شد، شايد دهان آن مار به اين درب تبديل شده باشد, شير و اژدها بصورت دو خادم در آمدند .. و شروع كردند به دعوت نمودن او به باغ, حتي شير بشكل يك اسپ رام در خدمت او قرار گرفت.
اي نفس تنبل! واي دوست تخيلي ام!
بيائيد اوضاع اين دو برادر را مقايسه كنيم تا بدانيم چگونه نيكي, نيكي مي آورد و بدي, بدي را در پي دارد.
ببينيد! مسافريكه به راه چپ رفت هر لحظه منتظر است تا وارد دهان اژدها گردد, از ترس ميلرزد. اما اين نيكبخت به باغچة ميوه دار و پر رونق فرا خوانده مي شود و آن بدبخت در ترس وحشت جانكاهي گرفتار مي آيد و لگد مال مي شود.
اين خوشبخت با عبرت لذيذ و خوف شيرين و معرفت محبوب به سير و تماشاي اشياء عجيب مي پردازد.
و آن بدبخت در وحشت و يأس و بي كسي رنج و عذاب مي كشد. چه عذابي!
اين نيكبخت با انس و اميد و شوق احساس آرامش مي كند.
اين بدبخت خود را همچون درندة وحشي محكوم به زندان مي بيند.
اما اين نيكبخت همچون مهمان عزيزي با مستخدمين عجيب ميزبان مهربانش انس مي گيرد.
و اين بدبخت با خوردن ميوه هاي به ظاهر لذيذ و در باطن زهر دار عذابش را تعجيل مي بخشد, زيرا آن ميوه ها صرفاً براي نمونه است چشيدنش مجاز است تا طالب و مشتري اصل آن شود اما مثل حيوان به بلعيدن آن اجازه نيست.
اما اين نيكبخت مزه اش را مي چشد, با پي بردن به منظور و هدف، خوردن آنرا تأخير مي دهد و منتظرانه لذت مي برد.
و نيز آن بدبخت خودش بر خودش ظلم كرد، زيرا حقيقت زيبائي همچون روز روشن و وضعيت بسيار درخشان را بخاطر بي بصيرت بودنش به شكل يك وهم و جهنم تنگ و تاريك خود ترسيم نمود, پس او نه مستحق شفقت است و نه از كسي حق شكايت دارد.
مثلاً: شخصي در يك باغچة زيبائي, در جمع دوستانش, در موسم بهار به كيف و لذت مهماني رنگيني قناعت نكرده و با مشروبات پليد خود را مست ساخته, خود را در قلب زمستان و بين درنده گان, گرسنه و برهنه گمان كرده به داد و فرياد و گريه و فغان بپردازد، هرگز لايق شفقت و دلسوزي نيست, خودش به خودش ظلم مي كند, دوستانش را جانور وحشي پنداشته تحقير مي نمايد. اين بدبخت (داستان) نيز عيناً چنين است.
اما اين نيكبخت حقيقت را مي بيند, حقيقت زيباست, با درك خوبي حقيقت به كمال صاحب حقيقت اداي احترام مي كند, مستحق رحمتش مي گردد.
پس اي برادر! سري از اسرار آيه كريمه [ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك]1 (النسا: 79) را بدان.
اگر اين تفاوتها را با يكديگر مقايسه كني خواهي فهميد كه نفس اماره به نفر اول جهنم معنوي را حاضر ساخت, اما نفر ديگر با حسن نيت و حسن ظن و حسن خصلت و حسن فكرش به فيض و سعادت و احسان فرا گير نايل گرديد.
پس اي نفسم! واي مردي كه با من به اين حكايت گوش ميكني!
اگر مي خواهي مثل اين برادر سيه روز نباشي و علاقمندي تا همچون برادر نيكبخت شوي، پس قرآن كريم را بشنو و به حكمش گردن بنه و بر آن چنگ بزن و بر احكامش عمل نما.
و اگر حقايق موجود در اين حكايت تمثيلي را فهميده باشي, مي تواني حقيقت ديني و دنيوي و انساني و ايماني را بر آن تطبيق دهي. اساسات را بتو خواهم گفت, باريكي ها را خودت استخراج كن!
از دو برادر: يكي روح مؤمن و قلب صالح است و ديگري روح كافر و قلب فاسق .
و اما از آن دو راه، سمت راستش راه قرآن و راه ايمان است و سمت چپ راه عصيان و كفران.
و اما باغچه كه در مسير راه قرار داشت، عبارت است از حيات اجتماعي مؤقت جامعه بشري و تمدن انساني كه در آن خير و شر, خوب و بد, پاك و ناپاك باهم پيدا مي شود. پس عاقل كسي است كه به قاعدة " خذ ما صفا ودع ما كدر " (خوبي را بگير و بدي را ترك كن) عمل مي كند و با سلامت قلب و آرامش وجدان مي رود.
و اما آن صحرا، عبارت است از اين دنيا و اين زمين.
و آن شير, موت و اجل است.
و آن چاه، عبارت است از جسد انسان و زمان حيات.
و آن چاه شصت متري, اشاره است به عمر متوسط كه "شصت سال " است.
و آن درخت, مدت زمان عمر و ماده حيات است.
و آن دو حيوان سياه و سفيد, شب و روز است.
و آن اژدها, دهان قبر گشاده شده به راه برزخ و پرده آخرت است, كه آن دهان براي مؤمن دري است كه از زندان به سوي باغچه گشوده مي شود.
و آن حشرات مضر, مصيبت هاي دنيوي است, كه براي مؤمن در حكم تنبيهات شيرين الهي و التفات رحماني است تا به خواب غفلت فرو نرود.
و آن خوردني هاي درخت, نعمتهاي دنيوي است كه, پروردگار كريم مطلق آنها را بعنوان فهرست يادآوري كننده و نمونه هاي نعمتهاي اخروي خلق كرد تا با نشان دادن اين نمونه ها مشتري ها را به ميوه هاي جنت دعوت دهد.
و سبز شدن انواع ميوه هاي درختان مختلف در يك درخت، اشاره است به سكه قدرت صمداني و مهر ربوبيت الهي و نشان سلطنت الوهيت. زيرا (ساختن هر چيز از يك چيز) يعني ساختن تمام نباتات و ميوه ها از يك خاك و آفريدن تمام حيوانات از يك آب و به وجود آوردن تمام جهازات حيواني از طعام بسيط (ناچيز) و همچنان (ساختن يك چيز از هر چيز ) يعني از غذا هاي كاملاً مختلفي كه موجودات زنده مي خورند ساختن گوشت مخصوص و پوشاندن پوست مخصوص, تمام اينها عبارتند از سكه خاص ذات احد صمد و مهر مخصوص سلطان ازل و ابد كه تقليد آن امكان ندارد.
بله, يك چيز را از هر چيز و هر چيز را از يك چيز ساختن، علامت و نشاني مخصوص خالق هر چيز و قادر علي كل شئ است.
و آن طلسم, رمز حكمت خلقت گشوده شده با رمز ايمان است.
و آن كليد عبارت است از [الله لا اله الا هو الحي القيوم] و " يا الله " و " لا اله الا الله "
و اما تبديل شدن دهان آن اژدها به درب باغچه، اشاره است به اينكه قبر براي اهل ضلالت و طغيان، زندان وحشت, نسيان و تنهائي و همچون شكم اژدهاست.
در عين حاليكه براي اهل ايمان و قرآن، دري است گشوده شده از زندان دنيا به بستان بقا و از ميدان امتحان به باغ جنان و از رحمت دنيا به رحمت رحمن.
و اما تبديل شدن آن شير درنده به اسب رام و به مستخدم مانوس، اشاره است به اينكه مرگ براي گمراهان جدائي ابدي دردناك از تمام دوستان و اخراج از جنت دروغين دنيا و ادخال به وحشت زندان انفرادي قبر است. اما براي اهل هدايت و اهل قرآن سفري است به عالم آخرت و وسيله است جهت ملاقات دوستان و ياران قديمي و واسطه يي است جهت داخل شدن به وطن حقيقي و منازل ابدي سعادت، و دعوت زيبايي است از زندان دنيا به باغهاي جنت و نوبتي است به گرفتن پاداش خدمت از فضل رحمن رحيم و مرخصي از تكاليف وظيفه حيات و اعلان به پايان رسيدن وظيفه عبوديت و تعليم و تعليمات امتحان است.
از تمام مطالب چنين نتيجه مي گيريم كه:
هر آن كس كه حيات فاني را مقصد و مرام خويش قرار مي دهد او حقيقتاً و معناً در جهنم خواهد بود، حتي اگر ظاهراً در نعمتها غوطه ور باشد.
و هر شخصي كه به حيات باقي متوجه باشد و با جديت و اخلاص در راه آن تلاش ورزد او سعادت دارين را از آن خود ساخته و اهليت هر دو جهان را همزمان كسب نموده است، حتي اگر دنيايش بد و تنگ باشد, مگر او آنرا شيرين و زيبا و صالن انتظار جنتش مي بيند و مشكلات را تحمل مي كند و شكرگذار پروردگارش مي باشد و لباس صبر بر تن مي كند.
اللهم اجعلنا من اهل السعادة و السلامة و القرآن و الايمان .. آمين2
[1][1] ترجمه : يروردگارا دلهاي ما را با نور ايمان و قرآن منور گردان و ما را محتاج خود ساخته از ديگران بي نياز گردان و با استغناء از خودت, محتاج ديگران مساز, از اتكا به توان و قوت خود به تو پناه ميبريم و بر توان و قوت تو پناه مي جوئيم پس ما را از توكل كنندگان بر خودت بگردان و ما را به خود ما وامگذار بلكه در پناهت حفظ كن و ما را با تمام مردان و زنان با ايمان مشمول لطف و مرحمتت قرار بده .. آ
1 هر نعمتي كه به تو رسيد از جانب خداست و هر بدي كه به تو رسيد از طرف خود ت هست.
2 پروردگارا مارا از اهل سعادت و سلامت و قرآن و ايمان بگردان .. آمين