آن لحظه هاي نخستين مهر ماه سال تحصيلي 90/89  هرگز از يادم نخواهند رفت . در اولين روز سال تحصيلي با تشكيل جلسه ي شوراي معلمان كه توسط آموزشگاه به منظور تقسيم پايه ها برگزار گرديد بعد از اظهار نظر هايي بنده به عنوان آموزگار پايه ي اول كه تجربه ي 4ساله  از تدريس اين پايه را داشتم انتخاب شدم .

زنگ سوم همان روز با توكل به خدا وذكر وياد او وارد كلاس شدم . همه ي دانش آموزان طبق روال معمول از جاي خود بلند شدند. در اين هنگام دانش آموزي را ديدم كه بغل مادرش نشسته بود . آن ها هم همزمان با دانش آموزان بلند شدند .

من خودم را به دانش آموزان كلاس معرفي كردم . بعد آن ها هم يكي يكي خودشان را معرفي كردند . وقتي نوبت سعيد رسيد حرفي از زبانش بيرون نيامد . بلاخره با پا فشاري مادرش به آرامي گفت :        ( اسم من سعيد است ) آن روز همه ي بچه ها به سعيد ومادرش نگاه مي كردند . زنگ تفريح زده شد بچه ها با نظم وترتيب خاص به حياط مدرسه رفتند . اما سعيد هنوز در بغل مادرش نشسته واز او جدا نمي شد .

بلاخره تا آخر وقت مادرش در كلاس ماند پيش خود گفتم شايد فقط امروز اين طور باشد . اما حركات اين روز سعيد فكر مرا مشغول كرد وبراي فرا رسيدن روز بعد ثانيه شماري مي كردم . روز بعد همه ي بچه ها سر صف در حياط ايستاده بودند باز سعيد همراه مادرش وارد حياط مدرسه شدند. اما هر چه مدير اصرار كرد او پيش بچه ها نرفت ودست مادرش را محكم گرفته بود . در دومين روز هم حركات روز قبل را تكرار مي كرد. اين وضع حدود چهل روز ادامه داشت. سعيد ترس واضطراب از محيط مدرسه وكلاس را داشت با همكاران ومدير مدرسه جلسات متعددي را براي رفع مشكل بر گزار نموديم وحتي چندين مشاور با تجربه را هم دعوت كرديم تا شايد بتوانيم بر ترس واضطراب او غلبه كنيم . اما نتيجه اي حاصل نشد وسعيد همان حركات ورفتارهاي روزهاي آغازين مدرسه را تكرار مي كرد .بلاخره مشكل سعيد زبان زد عام وخاص شد .وهمه ي مردم روستا مي دانستند .

اين وضعيت براي من كه آموزگار سعيد بودم بيشتر سنگيني مي كرد  و محيط كلاس با حضور هميشگي مادر سعيد آن حالت رسمي وآموزشي را از دست داده بود . وحواس بچه ها هم بيشتر متوجه حركات سعيد ومادرش بود . مشكلي بود كه مي بايست به زودي بر طرف مي شد . براي چاره جويي وحل آن، روزها وشب ها در فكر وانديشه بودم . با توصيه وسفارش مشاوران متعد د راهكارهاي زير را به كار گرفتم .

1-                       انتخاب او به عنوان نماينده ي كلاس

2-                       مسؤليت توزيع تغذيه در ميان دانش آموزان

3-                       اهدائ هداياي متعدد از طرف مدرسه

4-                       واگذاري مسؤليت هاي متعدد  به او

اما باز هيچكدام از اين راهكار ها جواب نداد و سعيد هنوز بدون حضور مادرش به مدرسه نمي آمد هر چه تلاش مي كردم موفق نمي شدم با سعيد ارتباط سازنده بر قرار كنم حقيقتا بچه ي كم حرفي بود هنوز علايق وخواسته هاي او را درك نمي كردم حتي يك روز كه مي خواستم با زور واجبار او را از مادرش جدا كنم تعدادي از ورق هاي كتاب فارسي اش را پاره كرد و صداي گريه و داد وفريادهاي او فضاي كلاس را پر كرده بود .

بلاخره بعد از سپري شدن چهل روز از سال تحصيلي فهميدم كه شايد بتوانم از طريق بر نامه هاي ورزشي فضاي آرام بخش و شادي را براي او فراهم سازم . مربي ورزش هم از مشكل سعيد رنج مي برد زيرا بدون حضور مادرش به محيط ورزشي هم نمي رفت .

يك روز از مربي ورزش اجازه گرفتم و خودم در حياط مدرسه براي اجراي برنامه هاي ورزشي حضور يافتم. همزمان سعيد ومادرش را هم به حياط مدرسه دعوت كردم از سعيد خواستم كه او دانش آموزان را به دل خواه خود به گروه هاي پنج نفره براي برگزاري بازي فوتبال انتخاب كند بعداز مكث كوتاهي و با پا فشاري من ومادرش پيش دانش آموزان رفت . وسپس آن ها را به گروه هاي پنچ نفره تقسيم كرد دو گروه از دانش آموزان براي برگزاري مسابقه ي فوتبال آماده شدند . سعيدرا به عنوان داور مسابقات انتخاب كردم سوت مدير را برايش آوردم كارت هاي زرد وقرمز را هم كه قبلا آماده كرده بودم تحويلش دادم البته سعيد در خانه بازي هاي فوتبال را نگاه مي كرد واز قوانين ومقررات بازي فوتبال تا حدودي آگاهي داشت . بازي با سوت داور كه سعيد بود با شور وهيجان خاصي كه در چهره ي سعيد نمايان بود آغاز شد در آن لحظه ها جرقه ي جدا شدن سعيد از مادرش و غلبه بر ترس واضطراب او از مدرسه زده شد .سعيد حدود سي وپنج دقيقه داوري مسابقات را رهبري مي كرد . من و همه ي بچه ها و مادرش خيلي خوشحال بوديم . براي زنگ بعدي از مدير اجازه گرفتيم وهمه ي همكاران و عوامل اجرايي مدرسه را براي بر گزاري مسابقات كه توسط سعيد رهبري مي شد دعوت كرديم درآن زنگ سعيد ديگر از مادرش خدا حافظي كرد . ودر پايان بازي از سعيد به عنوان داور نمونه تشويق شد . ديگر برا ي روز هاي بعد سعيد اولين نفري بود كه در حياط مدرسه ودر كلاس درس حاضر مي شد ودر طول ايام سال پيش رفت هاي قابل قبولي از او حاصل شد ودر نهايت بهترين يار وياور مدرسه گرديد و حالا او در كلاس دوم مشغول به تحصيل مي باشد .وبنده هم امسال در پايه ي اول مشغول به تدريس مي باشم وسعيد گاه گاهي شايد به نشانه ي تشكرهنگام زنگ هاي تفريح درب كلاسم را باز مي كند لبخندي مي زند وسپس به حياط مدرسه مي رود .

لحظه ها و لبخند هاي به ياد ماندني سعيد را هيچ وقت فراموش نخواهم كرد واز خداوند بلند مرتبه سپاس گزارم كه با اعطاي صبر وحوصله به بنده توانستم خانواده ي فقيري را از ميان كوه هاي سر به فلك كشيده ي اورامان خوشحال كنم وبا وجدان آسوده وراحت توام با مشكلات فراوان سال تحصيلي 90/89 را به پايان برسانم .     

                                                               سيروان اميري

                                                                                                                                   اموزگار پايه اول دبستان شهيد خضري