مولوی کرد/زندگینامه مولوی کرد/شاعران کرد/عارفان کرد/اشعار عرفانی/معدوم/عبدالرحیم مولوی
مولوی کرد عالمی از خیل عارفان رئوف سعیدیان مقدمه حضرت مولوی كرد زندگیش آكنده از بلا ومصیبت بوده است فقر و تنگدستی، مرگ عزیز و همسفرش عنبر خاتون و بلای بزرگ كوری ونابینایی كه آخر عمری بدان مبتلا گشته است از جمله این بلاها و گرفتاری بوده است .گرفتار شدن به نابینایی که زمانی اتفاق افتاده كه وی در اوج فعالیت علمی و عرفانی و تالیف كتب بوده و با این رخداد مانعی بر سر راه این فعالیت ها ایجاد شده است از جمله مهمترین این بلاهاست ته دریس و ته قدیس، ته مجید بێ ده نگه ن حه ساره ی ته قریر ته وحید بێ ره نگه ن حضرت مولوی کرد مدرس بزرگی بوده كه در مدارس دینی آن سامان و آن زمان شهرت داشته و در برخی علوم یگانه مرجع زمان خویش بوده است و همچنین در تالیف و تدوین علم كلام و توحید نوشته های گرانقدری به رشته ی تحریر درآورده است و دراین علم كه از افضل علوم بوده و پیچیده و دشوار است دستی توانا داشته است.او در برخی علوم روزگار خود مرجع بوده و در چنین حالی ناگهان همه چیز خاتمه می یابد و او نابینا می شود و تمام مجالس ذكر و فكر و تدریس و تالیفش به هم می خورد. او از ناحیه هر دو چشم كور می گردد و همه ی زمزمه ها و فعالیت ها و شور و شوق های عرفانی و علمی می خوابد و سكوت عظیمی در نبود او، بر جامعه علمی آن سامان سایه می افكند مولوی علامه ی دهڕ زمانِ خود بوده است. پارچه ی ته لیفات شێخ موهاجێر گرانه ن، نی یه ن، موشته ری و تاجێر شێخ مهاجر از معاصران حضرت مولوی بوده كه با او بحث و گفتگوی علمی داشته. شیخ مهاجر از یك خانواده ی مذهبی علمی رشد و نمو یافته كه علاوه بر وی سه دانشمند دیگر شیخ جسیم، شیخ نسیم و شیخ وسیم از این خانواده برخاسته اند. شیخ مهاجر به فرموده ی استاد عبدالكریم مدرس چند كتاب تالیف كرده از جمله حاشیه هایی بر كتاب تهذیب الكلام و رساله اثبات الواجب و حاشیه ی الزوراء و الحوراء در علم كلام و چند اثر دیگر... حضرت مولوی در علم كلام با این استاد در برخی مسائل جر و بحث داشته و اختلافاتی در میان آن دو رخ داده است كه شیخ مهاجر دل حضرت مولوی را می آزارد و به او می گوید: تو به علم كلام چه كار داری برو در پی عشق وعاشقیت باش. حضرت مولوی خیلی ناراحت می گردد و می گوید: می روم كتاب هایی تالیف می كنم كه امثال شماها حتی با قاموس نتوانید آنها را درك كنید و چنین هم می شود و مولوی آثار گرانبهایی تالیف می نماید.علی رغم این درگیری لفظی مولوی به شیخ مهاجر همیشه ارادت فراوانی داشته است گویا تالیفات شیخ آنقدر سخت و سنگین بوده كه كمتر كسی توانایی تدریس آنها را داشته و تنها حضرت مولوی از پی آنها برآمده است که با مرگ او هم این تالیفات بدون مشتری و مراجعه کننده باقی می مانند. كشف العظای سه در موحه ممه د جه سیم غونچه ی نه شكفته ن بێ شنۆی نه سیم بێ نازه ن كیتاب عه تای ده وڵه ته ین یه ند رێزان قه تره ی خۆم جه عه ین عه ین ته فاوت نی یه ن تێشدا جه مابه ین شوبهه ی شین و سین، میسل عه ین و غه ین كشف العظا كه صدر العلماء شیخ محمد جسیم آن را تحریر كرده و كتاب عطاء الدولتین كه كتابی دشوار بوده و مولوی باحث و شارح و مدرس آنها بوده با مرگ وی باب تدریس و توضیح آنها بسته می شود و مسائل مغلق و پیچیده ی آنها همچنان مغلق و پیچیده باقی می مانند. مولوی در ضمن این اشعار به علم و معرفت فراوان خود با جرأت تمام اشاره می كند و آن را به رخ دیگران می كشاند. باڵ نمه دۆ ته یر، ته حریر وه هه م دا گا وه رووی رۆمدا گا وه عه جه م دا ئۆمه نای ده وڵه ت جه گردین لاوه نه ئینتیزاره ن چه م وه رووی راوه ته وانای وانای فه رمان نه مه نده ن چه په ر بێ جواو خه به ر پابه نده ن با مصیبت نابینایی كه بر سر حضرت مولوی می آید پرنده تحریر و نگارش او از پرواز می افتد و توانایی پرواز به این سو و آن سو از او سلب می گردد. حضرت مولانا در زمان خود هم در میان دانشمندان و عارفان و محافل علمی و هم در میان سیاستمداران نامدار و مشهور بوده و با هر دو دسته ارتباط داشته است. تا اینجا مولوی از زبان خودش، خودش را می شناساند، مدارج علمی و مقام معرفت و سیاست خود را بیان می كند و سكوتی كه نشان از تایید این حكم را دارد. سه هله ن بینایی دیده ی مه عدووم سه ند داخم هر ئیدَه ن ئاخ په ی یاران مه ند با این حادثه مصیبت بزرگی رخ می دهد. در میان فضلا و علماء و عرفا ماتمی سنگین حكمفرما می گردد. همه متاسف می شوند و مولوی خود از این تاسف و حسرت یاران، متاسف می شود و می گوید: بینایی را از چشمان معدوم ربودن چیز سهل و آسانی است زیاد هم جای تاسف ندارد تاسف در متاسف شدن یاران است در ناامیدی است كه محافل علمی را فرا گرفته است. ج:راه دل راه سعادت بارێ ئه گه ر هه ور ئه لتاف باری په ی مه ده دكاری وه دڵ دا باری دل فرودگاه لطف و كرم خداست. خداوند در قلب و دل انسان ها فرود می آید. انسان باید با طی مراحل سلوك، بستر مناسبت را جهت هبوط خداوند در دلش فراهم كند. راه رسیدن به خدا در دل است و خداوند از طریق دل وارد وجود انسان می شود. كسی كه در طلب خداوند است خداوند هم به او كمك می كند و او را یاری می دهد و باران رحمتش را بر قلبش می باراند. دیده ی سه ر ئه رشی دیده ی سڕ كافین ئید دای مونافین ئه و ده وای شافین انسان دو دیده دارد دیده ای كه ظاهری است و دیده ای كه در دل است. دیده ی سر برای دیدن ظاهری است ولی دیده دل برای دیدن باطنی است مهم دیده دل است. در كودكی دیده دل باز است و كم كم آدم كه بزرگ می شود نور آن را از دست می دهد. گاهی اوقات دیده سر مانع پرگشایی دیده دل است. عارف اگر دیده دلش باز شود دیگر نیازی به چشم ظاهری ندارد. چشم ظاهری گاهی وقت بلا می آفریند ولی چشم دل دوا می دهد. چشم دل شفادهنده است. اگر چشم دل باز شود؛ انسان می تواند وارد ملكوت هستی شود. انسان روشن بین می شود؛ انسان، انسان می شود. ئید وه زیفه ی گڵ ئه و له تیفه ی دڵ ئه و چون مه نزڵه ن ئێدَ بێ چون مه نزڵ ئه و به قاش نی یه ن فه ناش تاقی یه ن ئێد عه تای تاقی و باقی و لاقی یه ن چشم سر در بند خاك است. او فقط مادیات را می بیند او چیزهای محسوس را می بیند. چشم سر جاودانه نیست و با مرگ از بین می رود و فانی می شود. اما چشم دل دنبال معنویات است. چشم دل مأوا و مسكن كسی است كه مكان ندارد، آن جایگاه خداست. چشم دل بخششی است راست، جاودانه و باعث رسیدن به خدا از طرف پروردگار هستی می شود. پس غمی نیست كه ما بینایی چشممان را از دست داده ایم چون چشم دلمان باز است. به آن امید سعی كنیم چشم دلمان را باز كرده و دل را برای فرود ذات پروردگار مهیا سازیم. س:مولوی عارف اشراق به تعبیرروایت نبوی صد و بیست و چهار مربی زبده و كاردان از جانب پروردگار ماموریت یافته اند تا هدایت بشر را در این وادی دور افتاده و تاریك بر عهده بگیرند. پس باید بسیار راه سخت و دشواری باشد كه چنین خیل عظیمی از منتخبین این ماموریت را برعهده گرفته باشند. دڵه راگه كه ت خه یلێ تاریكه ن پرده كه سه خته ن خه یلێ باریكه ن دل را باید زیرنظر داشت. دل را باید سنجید، چون دل اساس است چون دل همه چیز است. اگر گم شود همه چیز از دست می رود و اگر ره یافته شود ستاره ی سعادت فرد طلوع می نماید. راه رسیدن به خدا از طریق دل می گذرد. بسیاری هستند كه خدا را در دوردست ها و در آفاق می جویند و خیلی دیر و یا هرگز به او نمی رسند. آنها فراموش كرده اند كه راه عبور در دل است و به بیراهه رفته اند. نباید گذاشت این راه زنگار بگیرد نباید گذاشت موانع سخت و دشوار در سر این راه سر برآورند و راههای ورود را سد كنند برای تحقق این مهم باید بیدار و دل را پاسدار بود. حضرت مولوی كرد، همیشه پاسدار دلش بوده است. مضامین زیادی را در این مورد گفته كه نشان از توجه او به دل دارند از جمله این شعر و شعر دڵه وه رده ی نه فس گوناه ئاوه رده سیفه ت نه رووی زات وه په ره كه رده یا دڵه ته ب خاڵه ت وه لێو مه ونیوون حالاَتت یه كجار په شێو مه ونیوون یا دڵه چه ند مه ستیت جه م بی نه سه ردا چه ند كار ئارۆت وسته و رۆی فه ردا راهی كه پیش روی فرد است و می باید از آن بگذرد تا به سعادت برسد راهی است تاریك، با معبرهایی دشوار، صعب العبور و باریك و چاره ای نیست باید از این طریقت رفت و دلی توانایی سیر در این وادی را دارد كه آفت زده نباشد. كرم نفس آن را نخورده باشد. پرده ها و زنگار روی آن را نپوشانده باشد. دلی كه سرور، سادگی و معصومیتش را به ارزان نباخته باشد، مست و بی هوش و بی حال نگشته باشد، بر همان اساس خود كه پیغمبر اعظم(ص) فرمود الولد یولد علی الفطره دل پاك و راست زاییده و سپس بد می شود - باقی مانده باشد - سارای هیدایه ت تاریك مه ونیوون رای نه جات یه كجار باریك مه ونیوون بیابانی كه طریق هدایت از آن می گذرد تاریك است و راه نجات كه باید در دل این بیابان یافته شود باریك است. ترسیم و تصویرسازی ذهنی بسیار زیبایی است. حضرت مولوی با این اشعار وضعیت پیش روی را برای رونده روشن می كند و علاوه بر آن به ارائه ی راه حل و ابزار هدایت می پردازد. وقتی چنین است پس چه كار باید كرد؟ وظیفه مرشد هم كشف راه است و هم ارائه ی راه حل و تهیه ی ابزار عبور. چۆڵه چراوێ په رێ وێت ساز ده ر وه قه د توانای وێت باربه ندی كه ر این راه حل و نسخه ی پیچیده ی حضرت مولوی است. بیابانی كه تاریك است و راهی كه باریك و صعب العبور است برای عبور از آنها به چه چیزهایی نیاز است؟! برای عبور از این راه باید چراغی بود، هرچند كوچك و ناچیز و باید سبك بود نباید باری داشت نباید سنگین بود چون احتمال سقوط بسیار بالاست. با بار سنگین نمی توان از راه باریك و صعب العبور گذشت باید خالی بود. نسخه ی پیچیده حضرت معدوم برای رسیدن به هدایت و سعادت دو چیز است. 1- چراغ؛ در دل تاریكی باید روشنایی باشد. باید رونده چراغی به دست بگیرد تا نیفتد تا در چاه و چاله سقوط نكند. مراد از این چراغ در فرهنگ عرفان مرشد است. در طریق عرفان سیر و سلوك، بدون مرشد كه چراغ راه است معنا نمی یابد. پس باید بینایی بود باید مرشدی بود كه راهها را بنمایاند 2- باید تا می توانی بارت را سبك كنی و بر آن نیفزایی. هرچقدر كه توانایی داری بار بردار، مسلما در چنین راهی با چنین شرایطی بار به همراه داشتن حتی بار كم خارج از قدرت است. نباید گناه كرد. گناه، سنگینی است. گناه نمی گذارد تو راه بروی. گناه جلو چشمانت را می گیرد و اجازه ی به همراه داشتن چراغ را از تو سلب می كند. گناه چراغ ها را خاموش می كند و در راه باریك و تاریك بدون چراغ كجا می توان رفت، به هیچ كجا بجز ناكجا آباد. ئه رگوناه رای راس به رده نی جه ویر شۆن پای كردار هام فه ردان هۆرگیر گناه گرچه مانع بزرگی است بر سر راه ولی آخر كار نیست. با وجود گناه به شرایطی هم می توان راه رفت. گناه راه راست را از یاد می برد. فرد با گناه، فردی سرگردان است كسی كه سرگردان است می تواند از روی نشانه ها راه را پیدا كند می توان جای پاها را شناخت می توان از طریق آثار به جای مانده لنگ لنگان به مقصد رسید. در سرگردانی راه حل این است كه راههایی كه بزرگان رفته و تجربه كرده اند؛ پیمود و این هم راه دیگری است. تو خود به روشن بینی نرسیده ای تا خود راه را بنمایی ولی می توانی دنبال راه كسانی را بگیری كه به روشن بینی رسیده اند. این هم در نوع خود هدایت است ولی سختی و دشواری به همراه دارد. به ڵ له و دیوان دا دێوانه ی سه رشێت خه جاڵه تی به زم یاران نه یۆ پێت كسی كه روشن بین شد. چراغ یافت و به سبكی رفت به جمع یاران می پیوندد یارانی كه همه از این راه گذشته اند و حالا بزم سعادت برپا می كنند و كسی كه خود روشن بین نشد و راه را باز نیافت اما از طریق نشانه ها به مقصد رسید او هم به جمع یاران می پیوندد ولی كسی كه نرسید و نتوانست روشن بین شود و یا از روشن بینی فرد دیگری استفاده كند و گناه سد راه او شد شرمسار و خجالت زده می شود. نه تنها به جمع یاران نمی رسد از دیدن آنها هم خجالت می كشد. حال سئوال این است این یاران چه كسانی هستند در كتاب مقدس سوره مباركه نساء آیه 69 آمده است: »و من یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین و الشهداء والصالحین و حسن اولئك رفیقا« ترجمه: كسی كه مطیع خدا و پیامبر باشد آنها در »قیامت« با كسانی هستند كه خداوند نعمتش را بر آنها ارزانی داشته و آنها چهار گروهند: 1- پیامبران 2- راستگویان 3- شهدا 4- درستكاران و چه یاران و دوستان نیكوو خوبی هستند« طبق این آیه ی مباركه یاران این چهار دسته هستند و مراد مولوی هم باتوجه به تناسبی كه اشعار وی در جریان سیر و سفر به ایه دارند همین چهار گروه هستند. آدم گنهكار شرمنده می شود، وقتی كه اینها را می بیند چه سعادت بزرگی است كه فرد وارد این جمع شود. باید هدف غایی سالك هم ورود به این جمع یاران باشد و آدم كه به آنجا می روی باران نعمت و بركت و سرور و شادی بر او می بارد. بارێ ئه رغه فڵه ت دام ته نده ن نه رێت نی یه نی وه ته نگ شه رمه ساری وێت غفلت، جهالت، مصیبت بزرگی است. غفلت سر راه فرد تله می گذارد و اگر كسی به دام غفلت افتد دیگر همه چیزش را از دست می دهد. او هوشیاریش را قربانی می كند خود آگاهیش را، شعورش را، معرفتش را به مسلخ می كشاند. بشر غافل، بشر آفت دیده و بیماری است. نه می شنود نه می بیند و نه می گوید. به تعبیر وحی صم بكم عمی فهم لا یعمهون (بقره) (كرند و كورند و لال و این مرتبه ای پایین تر از حیوانات است). باید از غفلت ترسید كسی كه به دام غفلت افتاد دیگر حتی خود هم برایش معنی ندارد و هیچ چیزی بر او تاثیر نمی گذارد. او شعورش را از دست می دهد. یاد ئه و سه روه ر وه ده روون باوه ر ئه ر واچان په نه ش نه و به زم مه حشه ر فرد غافل باكی از خود ندارد ولی باید از یك چیز كه وقوعش حتمی است باك داشته باشد از سروراز مقتدا از رهبر از محمد(ص). محمد(ص) سرور است سرور و آقای هستی. به راستی جایگاه محمد(ص) در هستی كجاست؟ محمد(ص) برای غایت سرور است كه خداوند و ملائكه و هستی مدام بر او درود و سلام می فرستند. در قرآن بدین مهم اشاره شده است و بزرگی و مقام محمد(ص) در هستی تا بدانجاست كه خداوند كه خود خالق همه چیز است می فرماید: هرچیزی كه من خلق كرده ام به تعبیر دیگر، هستی كوچك است، كم است، ناچیز است! اما تو ای محمد(ص) اخلاق بزرگی داری، اخلاق تو بزرگ است و به این مهم در سوره های نساء آیه ی 77 و سوره قلم آیه ی 4 اشاره شده است. مقام آن پیغمبر چنان والاست كه خداوند به خاطر جلب رضایت او نقطه ی بندگی را، قبله را، جهت پرسیدن خود را از بیت المقدس به مكه تغییر می دهد و بر همه ی هستی منت می نهد كه پیغمبری را به نام محمد(ص) برایشان فرستاده است و می گوید: ای محمد تو رحمت و بركت هستی هستی و به خاطر توست كه هستی را خلق نمودم. این چنین كسی واقعا سرور است. حضرت مولوی با نظر به مقام والای حضرت محمد(ص) به او لقب سرورداده است می گوید: حالا خود تو كه هیچ، ولی باید رعایت حال این سرور هستی را بكنی. تو مسلمانی و خود را امت او نامیده ای. مولوی در این شعر بلیغ، پی در پی تصاویر زیبا می آفریند. تصویر محشر و روز حساب همگی جمع هستند و پیامبران و پیامبر در محضر خدا در هنگام رسیدگی به اعمال حضور یافته اند.انسانها را می آورند سنجش می كنند و می گویند عیسی این امت تو است. موسی این امت توست و ای سرور هستی این هم با این جرم امت توست. یه مه نسووب تۆن ئینه كرده شه ن چه نی توانای سه ر هۆر ده رده شه ن فرد، مجرم است، غفلت زده بوده، روشن بین نشده، نتوانسته از روشن بینی دیگری بهره ببرد و برسد، اعمالش سنجیده می شود چیزی ندارد می گویند: ای سرور »هستی«، این مجرم، این كور و كر و لال، با این كردار به تو نسبت دارد. نام خوانده ی تواست و آن سرور، سرش را پایین می اندازد و جرأت سربالا گرفتن را ندارد. ئه و به شه رمه وه مدیۆ به وه ردا من مشیۆ كام خاك كه روون وه سه ردا آن سرور با آن جایگاه، شرمش می گیرد، در خجلت فرو می رود، مات و مبهوت می شود و در آن صورت و در آن حال فرد چه خاكی بر سر خودش بریزد. حضرت مولوی خطاب به دل خود می گوید: »تو نامرد مباش، كاری نكن كه باعث خجلت سرور هستی شوی. حداقل فكر خودت نیستی به فكر او باش، مایه ی شرم او نشو«. ئیسه مه وینی چێش په نه م ئامان هانا هاواره ن های نه ی چی ئامان مولوی به خود باز می گردد. حال خود را واكاوی می كند و نی زن را به فریاد می طلبد: ای نی زن، بزن تا دل غفلت زده بیدار شود. بزن تا پرده ها و زنگارهای دل زدوده شوند بزن تا دل برانگیخته شود و به قیام بایستد بزن تا به سماع درآید و همه ی بارهای سنگین را دور بیندازد و سبك سبك شود. جفت مه عسیه ت جه تاعه ت تاقم روو سیای مه جلیس جه رگه ی عشاقم بینای وجودم خه جڵه ت ئه ساسه ن به ختم موخالیف، نامه دیم راسه ن سالك هرلحظه باید به خود بنگرد و خود را بسنجد و غفلت را از روی چشم دل خود بزداید و نگذارد دل دچار وضعیتی شود كه باعث شرمندگی نقطه ی كمال هستی گردد. حالا با این وضعیت با گناه ممزوج هستم از فرمانبرداری دور افتاده ام. روسیاه مجلس و انجمن یاران هستم و بنای وجودم بر شرمساریست. بخت مخالف من است و بدبختی مستقیم با من در حركت است. سه بای هه ناسه م نه ده روون سه د ته رز كه رده ن كڵپه ی نار ئیبراهیمی به رز په نجه ت به و نه غمه ی بین وه تینه وه باوه ره ئه ی به یت وه حه زینه وه این است حال من و ای نی زن بدم در نی و به همراه آن این بیت را تكرار كن تا از غفلت برهم: سه هله ن من روو زه رد سه ر نه وه ره نان ئای مایه ی ته سدیع په یغه ممه ره نان این شعار باید ورد زبان باشد. گناه كه كرده ای خود كرده ای و اگر عذابی بكشی حقت است اگر شرمنده ی یاران بشوی سهل است ولی دشواری آنجاست كه مایه ی زحمت پیغمبر بشوی كاری كنی كه پیامبر از گناه تو سر به زیر باشد و در نزد پیامبران دیگر خجلت او را از گناه امتش در بربگیرد. به آن امید باعث چنین رنجی نشویم و برای بزرگترین موجود هستی زحمت نیافرینیم. ج:می،ساقی،کوچ حضرت مولوی كرد دانشمند و شاعر توانایی بوده، كه بی خبر از جهان اطراف خود نبوده و دانایی و اطلاعات وی تنها منحصر به حوزه ی بسته ی منطقه خود نبوده است. او غافل ازفرهنگ و ادبیات فارس و عرب، روزگار نگذرانده ودر هر دو زبان آثار برجسته ای تالیف كرده است. حضرت مولوی از آثار ادبی حضرت مولانای روم و حضرت حافظ بی اطلاع نبوده و آنها را مطالعه كرده است و بر این اساس هم از افكار، ایده ها و اشعار آنها تاثیر پذیرفته و با افكار آنها نزدیك و خویشاوند بوده است. علاوه بر این حضرات شاعر، مولوی در برخی ابیات و قطعه ها بسیار به شاعر می و ساقی نزدیك می شود و از او تاثیر می پذیرد. د راین قطعه شاعر به خیام آنقدر نزدیك می شود كه گویی شعر وی ترجمه ای ست از اشعار خیام. سه د په رێم دایم خه م به سته ن كه ڵه ك ئاخ هه ر یه كجار، داخ تو سه وزه ن فه ڵه ك فلك و چرخ چپ گرد اصطلاحی ست رایج در عرفان كه در محاوره ی ادبی اكثر شعرای عارف مثل حافظ، سعدی، مولانا و ... به كرات آمده است. غم و اندوه هم از طرف دیگر، در زندگی عارف جریان دارند فلك از یك طرف درصدد نابودی عارف بر می آید و غم از طرف دیگر. دردی كه غم می آفریند زیاد گران نیست و می توان از آن گذشت اما دردی كه فلك بر دل عارف فرود می آورد خوب شدنی نیست و همیشه جراحت دارد. مه پێكی ناكاو جه نیمه رادا نیگای ئاره زو وه ته مه نادا ئاچاریا فیلسوف و عارف بزرگ هندوستان جمله ی زیبایی دارد. او می گوید انسان برای یك كاری برنامه ریزی می كند. همه ی كارهایش را می كند و منتظر غایت آن می باشد در این هنگام، به موازات او هستی هم كار خودش را كرده و صد درصد نتیجه ای مخالف نتیجه ی ما، حاصل می آید. فرد آرزوی كاری را می كشد، برنامه هایش را ترتیب می دهد همه چیز رو به راه می شود، در لحظه ی آخر، فلك سر می رسد و همه چیز را خراب می كند. آرزو را در میانه ی را می زند و سرنگون می كند. فلك چه كارهای دیگری می كند؟! كام سه ر، شام ته مای تاج كه ی ت نه كه رد سوبح ده م وه تاج سه ر نه ی ت نه كه رد فلك آرزوهای بسیاری را در ذهن افراد ایجاد می كند. او در ذهن انسان می اندازد كه پادشاه شود، تاج كیخسرو را بر سر بنهد اما در نهایت این آرزو، پس از آن به جای اینكه تاج پادشاهی را بر سراو بنهد او را به عنوان تاج بر سر شمشیر می گذارد و عمر آرزوهایش را به پایان می رساند. سر او را به باد می دهد فلك از این كارها می كند بدین خاطر است كه همه عرفا و شعرا از او نفرت دارند و او را سرزنش می كنند و كارهایش را قبیح می شمارند. كێ بێ كێ مه جلیس شادی نیاوه پۆس كه للـه ش وه ده ف تۆ ده نگ نه داوه فرد بزم شادی و سور برپا می كند جشن می گیرد. برنامه هایش را به این منظور ترتیب می دهد و فلك از آن سوی برنامه ی دیگری دارد. فلك بزمش را بر هم می زند و به این هم بسنده نمی كند، بلكه از پوست سرش دف می سازد و با آن آهنگ می نوازد. چنین است كه فلك ساز مخالف می زند. وقتی كه چنین است: مه عدووم، ئه ر زه ڕه ی شێوه ی فاماته ن به فام قه رینه ی لوات، ئاماته ن وقتی كه چنین است و فلك این چنین با انسان ها برخورد می كند فرد عاقل و فهمیده باید خوب رفتار كند و برای ویرانی برنامه ریزی نكند. فرد عاقل از روی آمدنش درك می كند كه روزی باید برود، درك می كند كه مسافر است و مسافر نباید دست به كارهای سنگینی بزند. فرد عاقل در می یابد كه دنیا مزرعه آخرت است دنیا گذرگاه ست پس باید برای این گذر و برای منزل مقصود، كار كند نه برای دیاری كه از آن او نیست و فقط دارد از آن می گذرد. انسان عاقل این را درك می كند؛ عرفا به این درك رسیده اند؛ مولوی به این ایده رسیده است و دیگر برای دنیا كار نمی كند؛ دل به دنیا نمی سپارد. او دلش جای دیگر است و هیچ وقت در دنیا به آرامش نرسیده است. ئه ی را رای خه ته ر راویارانه ن سفیدیش غوبار كه للـه ی یارانه ن دنیا محل گذر است و ما رهگذر، عابر، و این راه، راه پرخطری است؛ راهی است كه سراسر آن خطر است؛ این راه، راه قربانی انسانهاست رنگ های سفیدی كه در آن دیده می شود، از غباری است كه از كاسه ی سر دوستان برپا شده است. دنیا از اول تا آخر همینطور است. هزاران هزار انسان از آن گذشته اند و نابود گشته اند چه راه پرخطری؟! آیا برای عاقل دل بستن به این راه پرخطر عاقلانه است؟! بۆركه ش چای دیده ی پر هووناو دڵ میل، بالاَی بێ گیان وامه نده ی خه جڵ تا حالا كسی از این راه با جان سالم نگذشته است. همه قربانی شده اند و نشانه های این قربانی عظیم در این راه، نمایان است؛ غباری كه از آسیاب شدن جمجمه های انسان ها برخواسته، آتشفشان هایی كه از دل های جوشان و پر از خون ایجاد شده اند و جثه های بی جان و ناكامی كه همه جا پراكنده اند. اینها هم نشانه های خطرناك بودن این راهند.همگی انسان ها هم در غایت به چنین وضعیتی می رسند. جمجمه هایشان توسط آسیاب فلك خرد می شود و جثه هایشان نشانه می شوند. با این راه انسان عاقل چگونه برخورد می كند؟! این غایت و آخر ماست؟! به یقین باید دانست همه ی انسانها، فقیرترین آنها، ثروتمندترین آنها، زن و مرد، كوچك و بزرگ، خوب و بد همگی به این سرنوشت محتوم دچار می شوند. نوبت ما هم می رسد به قول حضرت مولوی در قطعه ای دیگر؛ ساقی گه رد ئارد یاران هام فه رد مدۆم نه ده ماخ ئاسیای چه پ گه رد سه دای ئاسیاو چی مه ێو په یاپه ی ئاساو خاڵی یه ن نه وبه ته ن ساده ی هه ركاتێت زانا چه رخێ وه رده وه چوون یاران دانه ی ئێمه یچ هه رده وه اگر انسان فهیم خوب بنگرد غبار جثه ی آرد شده یاران را در دنیا می بیند و صدایی را كه بانگ می كند بیایید نوبت نوبت شماست. به تعبیر دیگر حضرت مولوی: ساقی گه رد كۆچ یاران دیاره ن هاو مالاَن په رێم نه ئیننێنزاره ن و انسان همه ی این نشانه ها را می بیند از راه خطرناك گرفته تا غباری كه از كوچ یاران بلند شده و همه جا را فرا گرفته است. هاسه ف پێكان پۆس كه للـه ی هام ده مان كه للـه پڕ په ی پۆس كه للـه مان ته مان همینطور است پوست سر یاران همه جا صف كشیده است و سر كننده ای كه انتظار پوست سرمان را می كشد سر راه ایستاده است. آسیابان منتظر است تا برویم و جمجمه هایمان را آرد كند و پوستمان را از بدن جدا كند. دنیا چنین است و این است وضعیت ما. چه وضعیت اسفباری؛ وقتی چنین است در این سه روز عمر دنیا چه باید كرد؟ چگونه باید زیست؟ به كی باید پناه برد؟ حضرت مولانا پس از به تصویر كشیدن این وضعیت اسفبار، همچون خیام، به ساقی و نی زن و درویش و میخانه پناه می برد تا حیات جاودانه بگیرد و ازاین خطرها برهد! هۆرده ر چه نی سۆز ده روون پڕنێش فه ریاد ئه و ساقی و ئه و نه ی چی و ده روێش وقتی چنین است فریاد بكش با قلبی پر از سوز و درد. فریاد بكش و ساقی و نی زن و درویش را فرابخوان از آنها دعوت كن، یار همیشگی آنها باش. سه دای ده ف و نه ی به یۆ نه گۆشت نه شئه ی مه ی به خشۆ حه یات وه هۆشت درویش می زند و نی زن می نوازد و ساقی هم می حیات بخش می آورد و بزم شروع می شود. آنها می نوازند و می نشئه می بخشد و زندگی نثار می كند. بویه ر جه سای ته رز ده ف و نه یه وه نه زات مه ستی نه شئه ی مه یه وه تاكه ی كه نۆ ده ست چه رخ چه پ ئه ندێش پۆس كه للـه ت ناكاو په ی پۆس كه للـه ی وێش باید از دف و نی گذشت و از می مست، واله و حیران شد تا از عذاب این وضعیت حتمی رهید و در این مستی، چرخ چپ اندیش ناگهان پوست سرت را برای پوست سر خودش بكند. او انسان ها را می كشد و خود روز به روز قوی تر می شود. نجات از این راه نتوان یافت ولی می توان كاری كرد كه از هوش رفت و در مستی خود به طور ناگهانی در این دام افتاد. حضرت مولوی در جایی دیگر چه زیبا این حالت را ترسیم می كند: من خۆ ته نیا ماڵ، وامه نده ی دڵته نگ بێ كه س، بار سه نگی، پای باره به ر له نگ مه رتۆ وه هه ی هه ی، نه شئه ی جام مه ی نه ی رای پله ی سه خت فه ریاد ره سیم كه ی ساپێم ده ر جامی منیچ چون یاران هه ی كه رون ئه و كۆچ تا سه رهه واران انسان در این دنیا غریب است و در حال حمل بارسنگینی می باشد از یاران جدا مانده است و مركب او لنگ لنگان است راه خطرناك است و اجبارا باید از آن گذشت. در این راه باید فریادرسی بود، باید هدایت كننده ای بود. این فریاد رس ساقی است كه با دست پر از می می آید ساقی با جام پر از می كه حیات می بخشد در این راههای سخت فریاد رسی می كند. انسان را می رساند. ای ساقی! وقتی راه چاره در دست توست پس بیار جامی به من بده همانند یاران كه به آنها جام دادی تا من هم با شتاب مركبم را برانم و هی هی كنم و تا مقصود برسم و به كاروان یاران بپیوندم. این جام می چه چیزی می تواند باشد و این می حیات بخش چیست؟ راهی كه انسان را به ملكوت هستی می كشاند، برنامه ایی كه انسان را دوباره به دنیا می آورد و انسان را انسان می كند و آن همانا عرفان، عرفان و عرفان است. ب:تقدیر و مقام رضا در نظرگاه مولوی کرد به لاَم كێن بدۆ نه ی راگوزه ردا شان وه شان شێر قه زاو قه ده ردا تقدیر در سراسر زندگی عارف سریان دارد. عارف پرورش یافته مكتب تقدیر است. او هر مصیبتی را با درمان تقدیر شفا می دهد. زندگی او در پرتو ایمان به قضا و قدر معنی و مفهوم پیدا می كند و در سایه ی آن به آرامش حقیقی می رسد. مه حبووبه ن هه رچی موقته زای قه زان مه رغووبه ن جه لای هه ركه س پێش ره زان عارف پس از اینكه مقامات هفتگانه ی سلوك را گذراند و به آخرین و هفتمین پله ی آن كه همانا فناست رسید آن وقت مرشد كامل می گردد. در این مرحله عارف از خودش هیچ قدرتی نمی بیند. فنا به این معناست كه عارف در برابر معشوقش خودش را هیچ بپندارد. با رسیدن عارف به این مرحله و مرشد كامل شدن دیگر خوف و رجا از ذهن عارف پاك می گردد و مرشد نه از عذاب جهنم می ترسد و نه آرزوی بهشت دارد. او تنها دلش لقای خداوند را می خواهد. او به مقام رضا می رسد، یعنی هرچه از طرف خداوند بیاید زیباست. اینجاست كه فرقی بین بد و خوب نمی ماند و حضرت مولوی پس از طی مراحل هفتگانه به این مقام بزرگ رسیده است و در اشعارش بارها به این مهم اشاره كرده است. او به سهمی كه خداوند به او می دهد راضی است. هه ر شێرێ جه شیر شێران شیر وه رده ن گه رده ن په ی زه نجیر ته قدیر كه چ كه رده ن عارفان واصل همگی تسلیم تقدیرند آنها در مقابل خداوند تسلیم كاملند.
+ نوشته شده در 2012/9/24 ساعت 16:39 توسط رئوف سعیدیان
|