باید دل را پاسدار بود/

قطره ای از دریای عرفان مولوی كرد-4-
12

نباید گناه كرد. گناه، سنگینی است. گناه نمی گذارد تو راه بروی. گناه جلو چشمانت را می گیرد و اجازه ی به همراه داشتن چراغ را از تو سلب می كند. گناه چراغ ها را خاموش می كند و در راه باریك و تاریك بدون چراغ كجا می توان رفت، به هیچ كجا بجز ناكجا آباد.


رئوف سعیدیان - مریوان
به تعبیر روایت نبوی صد و بیست و چهار مربی زبده و كاردان از جانب پروردگار ماموریت یافته اند تا هدایت بشر را در این وادی دور افتاده و تاریك بر عهده بگیرند. پس باید بسیار راه سخت و دشواری باشد كه چنین خیل عظیمی از منتخبین این ماموریت را برعهده گرفته باشند.
دڵه راگه كه ت خه یلێ تاریكه ن
پرده كه سه خته ن خه یلێ باریكه ن
دل را باید زیرنظر داشت. دل را باید سنجید، چون دل اساس است چون دل همه چیز است. اگر گم شود همه چیز از دست می رود و اگر ره یافته شود ستاره ی سعادت فرد طلوع می نماید. راه رسیدن به خدا از طریق دل می گذرد. بسیاری هستند كه خدا را در دوردست ها و در آفاق می جویند و خیلی دیر و یا هرگز به او نمی رسند. آنها فراموش كرده اند كه راه عبور در دل است و به بیراهه رفته اند. نباید گذاشت این راه زنگار بگیرد نباید گذاشت موانع سخت و دشوار در سر این راه سر برآورند و راههای ورود را سد كنند برای تحقق این مهم باید بیدار و دل را پاسدار بود. حضرت مولوی كرد، همیشه پاسدار دلش بوده است. مضامین زیادی را در این مورد گفته كه نشان از توجه او به دل دارند از جمله این شعر و شعر
دڵه وه رده ی نه فس گوناه ئاوه رده
سیفه ت نه رووی زات وه په ره كه رده
یا
دڵه ته ب خاڵه ت وه لێو مه ونیوون
حالاَتت یه كجار په شێو مه ونیوون

یا
دڵه چه ند مه ستیت جه م بی نه سه ردا
چه ند كار ئارۆت وسته و رۆی فه ردا
راهی كه پیش روی فرد است و می باید از آن بگذرد تا به سعادت برسد راهی است تاریك، با معبرهایی دشوار، صعب العبور و باریك و چاره ای نیست باید از این طریقت رفت و دلی توانایی سیر در این وادی را دارد كه آفت زده نباشد. كرم نفس آن را نخورده باشد. پرده ها و زنگار روی آن را نپوشانده باشد. دلی كه سرور، سادگی و معصومیتش را به ارزان نباخته باشد، مست و بی هوش و بی حال نگشته باشد، بر همان اساس خود كه پیغمبر اعظم(ص) فرمود »الولد یولد علی الفطره« دل پاك و راست زاییده و سپس بد می شود - باقی مانده باشد -
سارای هیدایه ت تاریك مه ونیوون
رای نه جات یه كجار باریك مه ونیوون
بیابانی كه طریق هدایت از آن می گذرد تاریك است و راه نجات كه باید در دل این بیابان یافته شود باریك است. ترسیم و تصویرسازی ذهنی بسیار زیبایی است.
حضرت مولوی با این اشعار وضعیت پیش روی را برای رونده روشن می كند و علاوه بر آن به ارائه ی راه حل و ابزار هدایت می پردازد. وقتی چنین است پس چه كار باید كرد؟ وظیفه مرشد هم كشف راه است و هم ارائه ی راه حل و تهیه ی ابزار عبور.
چۆڵه چراوێ په رێ وێت ساز ده ر
وه قه د توانای وێت باربه ندی كه ر
این راه حل و نسخه ی پیچیده ی حضرت مولوی است. بیابانی كه تاریك است و راهی كه باریك و صعب العبور است برای عبور از آنها به چه چیزهایی نیاز است؟! برای عبور از این راه باید چراغی بود، هرچند كوچك و ناچیز و باید سبك بود نباید باری داشت نباید سنگین بود چون احتمال سقوط بسیار بالاست. با بار سنگین نمی توان از راه باریك و صعب العبور گذشت باید خالی بود. نسخه ی پیچیده حضرت معدوم برای رسیدن به هدایت و سعادت دو چیز است. 1- چراغ؛ در دل تاریكی باید روشنایی باشد. باید رونده چراغی به دست بگیرد تا نیفتد تا در چاه و چاله سقوط نكند. مراد از این چراغ در فرهنگ عرفان مرشد است. در طریق عرفان سیر و سلوك، بدون مرشد كه چراغ راه است معنا نمی یابد. پس باید بینایی بود باید مرشدی بود كه راهها را بنمایاند 2- باید تا می توانی بارت را سبك كنی و بر آن نیفزایی.
هرچقدر كه توانایی داری بار بردار، مسلما در چنین راهی با چنین شرایطی بار به همراه داشتن حتی بار كم خارج از قدرت است. نباید گناه كرد. گناه، سنگینی است. گناه نمی گذارد تو راه بروی. گناه جلو چشمانت را می گیرد و اجازه ی به همراه داشتن چراغ را از تو سلب می كند. گناه چراغ ها را خاموش می كند و در راه باریك و تاریك بدون چراغ كجا می توان رفت، به هیچ كجا بجز ناكجا آباد.
ئه رگوناه رای راس به رده نی جه ویر
شۆن پای كردار هام فه ردان هۆرگیر

گناه گرچه مانع بزرگی است بر سر راه ولی آخر كار نیست. با وجود گناه به شرایطی هم می توان راه رفت. گناه راه راست را از یاد می برد. فرد با گناه، فردی سرگردان است كسی كه سرگردان است می تواند از روی نشانه ها راه را پیدا كند می توان جای پاها را شناخت می توان از طریق آثار به جای مانده لنگ لنگان به مقصد رسید. در سرگردانی راه حل این است كه راههایی كه بزرگان رفته و تجربه كرده اند؛ پیمود و این هم راه دیگری است. تو خود به روشن بینی نرسیده ای تا خود راه را بنمایی ولی می توانی دنبال راه كسانی را بگیری كه به روشن بینی رسیده اند. این هم در نوع خود هدایت است ولی سختی و دشواری به همراه دارد.
به ڵ له و دیوان دا دێوانه ی سه رشێت
خه جاڵه تی به زم یاران نه یۆ پێت
كسی كه روشن بین شد. چراغ یافت و به سبكی رفت به جمع یاران می پیوندد یارانی كه همه از این راه گذشته اند و حالا بزم سعادت برپا می كنند و كسی كه خود روشن بین نشد و راه را باز نیافت اما از طریق نشانه ها به مقصد رسید او هم به جمع یاران می پیوندد ولی كسی كه نرسید و نتوانست روشن بین شود و یا از روشن بینی فرد دیگری استفاده كند و گناه سد راه او شد شرمسار و خجالت زده می شود.
نه تنها به جمع یاران نمی رسد از دیدن آنها هم خجالت می كشد. حال سئوال این است این یاران چه كسانی هستند در كتاب مقدس سوره مباركه نساء آیه 69 آمده است: »و من یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین و الشهداء والصالحین و حسن اولئك رفیقا« ترجمه: كسی كه مطیع خدا و پیامبر باشد آنها در »قیامت« با كسانی هستند كه خداوند نعمتش را بر آنها ارزانی داشته و آنها چهار گروهند: 1- پیامبران 2- راستگویان 3- شهدا 4- درستكاران و چه یاران و دوستان نیكوو خوبی هستند« طبق این آیه ی مباركه یاران این چهار دسته هستند و مراد مولوی هم باتوجه به تناسبی كه اشعار وی در جریان سیر و سفر به ایه دارند همین چهار گروه هستند.
آدم گنهكار شرمنده می شود، وقتی كه اینها را می بیند چه سعادت بزرگی است كه فرد وارد این جمع شود. باید هدف غایی سالك هم ورود به این جمع یاران باشد و آدم كه به آنجا می روی باران نعمت و بركت و سرور و شادی بر او می بارد.
بارێ ئه رغه فڵه ت دام ته نده ن نه رێت
نی یه نی وه ته نگ شه رمه ساری وێت
غفلت، جهالت، مصیبت بزرگی است. غفلت سر راه فرد تله می گذارد و اگر كسی به دام غفلت افتد دیگر همه چیزش را از دست می دهد.
او هوشیاریش را قربانی می كند خود آگاهیش را، شعورش را، معرفتش را به مسلخ می كشاند. بشر غافل، بشر آفت دیده و بیماری است. نه می شنود نه می بیند و نه می گوید. به تعبیر وحی »صم بكم عمی فهم لا یعمهون« (بقره) (كرند و كورند و لال و این مرتبه ای پایین تر از حیوانات است). باید از غفلت ترسید كسی كه به دام غفلت افتاد دیگر حتی خود هم برایش معنی ندارد و هیچ چیزی بر او تاثیر نمی گذارد. او شعورش را از دست می دهد.
یاد ئه و سه روه ر وه ده روون باوه ر
ئه ر واچان په نه ش نه و به زم مه حشه ر

فرد غافل باكی از خود ندارد ولی باید از یك چیز كه وقوعش حتمی است باك داشته باشد از »سرور« از مقتدا از رهبر از محمد(ص). محمد(ص) سرور است سرور و آقای هستی. به راستی جایگاه محمد(ص) در هستی كجاست؟ محمد(ص) برای غایت سرور است كه خداوند و ملائكه و هستی مدام بر او درود و سلام می فرستند. در قرآن بدین مهم اشاره شده است و بزرگی و مقام محمد(ص) در هستی تا بدانجاست كه خداوند كه خود خالق همه چیز است می فرماید: هرچیزی كه من خلق كرده ام به تعبیر دیگر، »هستی« كوچك است، كم است، ناچیز است! اما تو ای محمد(ص) اخلاق بزرگی داری، اخلاق تو بزرگ است و به این مهم در سوره های نساء آیه ی 77 و سوره قلم آیه ی 4 اشاره شده است. مقام آن پیغمبر چنان والاست كه خداوند به خاطر جلب رضایت او نقطه ی بندگی را، قبله را، جهت پرسیدن خود را از بیت المقدس به مكه تغییر می دهد و بر همه ی هستی منت می نهد كه پیغمبری را به نام محمد(ص) برایشان فرستاده است و می گوید: ای محمد تو رحمت و بركت »هستی« هستی و به خاطر توست كه هستی را خلق نمودم. این چنین كسی واقعا سرور است. حضرت مولوی با نظر به مقام والای حضرت محمد(ص) به او لقب »سرور« داده است می گوید: حالا خود تو كه هیچ، ولی باید رعایت حال این سرور هستی را بكنی. تو مسلمانی و خود را امت او نامیده ای. مولوی در این شعر بلیغ، پی در پی تصاویر زیبا می آفریند. تصویر محشر و روز حساب همگی جمع هستند و پیامبران و پیامبر در محضر خدا در هنگام رسیدگی به اعمال حضور یافته اند.انسانها را می آورند سنجش می كنند و می گویند عیسی این امت تو است. موسی این امت توست و ای سرور هستی این هم با این جرم امت توست.
یه مه نسووب تۆن ئینه كرده شه ن
چه نی توانای سه ر هۆر ده رده شه ن
فرد، مجرم است، غفلت زده بوده، روشن بین نشده، نتوانسته از روشن بینی دیگری بهره ببرد و برسد، اعمالش سنجیده می شود چیزی ندارد می گویند: ای سرور »هستی«، این مجرم، این كور و كر و لال، با این كردار به تو نسبت دارد. نام خوانده ی تواست و آن سرور، سرش را پایین می اندازد و جرأت سربالا گرفتن را ندارد.
ئه و به شه رمه وه مدیۆ به وه ردا
من مشیۆ كام خاك كه روون وه سه ردا

آن سرور با آن جایگاه، شرمش می گیرد، در خجلت فرو می رود، مات و مبهوت می شود و در آن صورت و در آن حال فرد چه خاكی بر سر خودش بریزد.
حضرت مولوی خطاب به دل خود می گوید: »تو نامرد مباش، كاری نكن كه باعث خجلت سرور هستی شوی. حداقل فكر خودت نیستی به فكر او باش، مایه ی شرم او نشو«.
ئیسه مه وینی چێش په نه م ئامان
هانا هاواره ن های نه ی چی ئامان
مولوی به خود باز می گردد. حال خود را واكاوی می كند و نی زن را به فریاد می طلبد: ای نی زن، بزن تا دل غفلت زده بیدار شود. بزن تا پرده ها و زنگارهای دل زدوده شوند بزن تا دل برانگیخته شود و به قیام بایستد بزن تا به سماع درآید و همه ی بارهای سنگین را دور بیندازد و سبك سبك شود.
جفت مه عسیه ت جه تاعه ت تاقم
روو سیای مه جلیس جه رگه ی عشاقم
بینای وجودم خه جڵه ت ئه ساسه ن
به ختم موخالیف، نامه دیم راسه ن
سالك هرلحظه باید به خود بنگرد و خود را بسنجد و غفلت را از روی چشم دل خود بزداید و نگذارد دل دچار وضعیتی شود كه باعث شرمندگی نقطه ی كمال هستی گردد. حالا با این وضعیت با گناه ممزوج هستم از فرمانبرداری دور افتاده ام. روسیاه مجلس و انجمن یاران هستم و بنای وجودم بر شرمساریست. بخت مخالف من است و بدبختی مستقیم با من در حركت است.
سه بای هه ناسه م نه ده روون سه د ته رز
كه رده ن كڵپه ی نار ئیبراهیمی به رز
په نجه ت به و نه غمه ی بین وه تینه وه
باوه ره ئه ی به یت وه حه زینه وه
این است حال من و ای نی زن بدم در نی و به همراه آن این بیت را تكرار كن تا از غفلت برهم:
سه هله ن من روو زه رد سه ر نه وه ره نان
ئای مایه ی ته سدیع په یغه ممه ره نان
این شعار باید ورد زبان باشد. گناه كه كرده ای خود كرده ای و اگر عذابی بكشی حقت است اگر شرمنده ی یاران بشوی سهل است ولی دشواری آنجاست كه مایه ی زحمت پیغمبر بشوی كاری كنی كه پیامبر از گناه تو سر به زیر باشد و در نزد پیامبران دیگر خجلت او را از گناه امتش در بربگیرد. به آن امید باعث چنین رنجی نشویم و برای بزرگترین موجود هستی زحمت نیافرینیم.