اینجا هم دریا است

مقدمه اول: آنهایی كه از ما نبودند اما بیشتر از ما و پیشتر از ما او را شناختند و به دریای دانش و بینش او راه بردند او را »مولوی كرد« لقب دادند. برای آنهایی كه مولانای قونیه را نمی شناسند. باید گفت، جلال الدین مشهور به مولانا و ملای روم، دریای علم وعرفان است و سرآمد روزگار خود و روزگار قبل و بعد ازخود است. كسی كه شاگرد مكتب عشق است، شیفته و حیران، واله وعریان، كسی كه مشتاقانش در عصر تجدد و دنیاپرستی


رئوف سعیدیان *
مقدمه اول: آنهایی كه از ما نبودند اما بیشتر از ما و پیشتر از ما او را شناختند و به دریای دانش و بینش او راه بردند او را »مولوی كرد« لقب دادند. برای آنهایی كه مولانای قونیه را نمی شناسند. باید گفت، جلال الدین مشهور به مولانا و ملای روم، دریای علم وعرفان است و سرآمد روزگار خود و روزگار قبل و بعد ازخود است. كسی كه شاگرد مكتب عشق است، شیفته و حیران، واله وعریان، كسی كه مشتاقانش در عصر تجدد و دنیاپرستی بیشتر وافزون تر از دوران حیاتش هستند.
آری مولانا همین است و آنهایی كه او را تا این حد و فراتر شناختند؛ چنان به علم و عرفان ماموستا »عبدالرحیم معدوم تاوه گوزی« معتقد بودند و چنان او راشبیه او می دانستند كه لقب مولوی كرد به او دادند یعنی این همان مولاناست اما از نوع كرد. مولوی كرد از جنس آن مولوی واینجا هم مثل آنجا دریاست. اقیانوس است ولی این دریا ناشناخته ماند، حتی برای خود ما. همیشه آرزویم این است كه این دریا هم كشف گردد حداقل برای خود ما.
مقدمه دوم:مولوی شناگر ماهر عرفان وعارف بزرگی بوده است. بیشتر شبها را به بیداری به صبح رسانده است. در سرما و گرما، سختی و خوشی رو به قبله داشته و غرق در تفكر و تعمق بوده و تزكیه ذهن و درون كرده است. اكثر اشعار این بزرگمرد، سوز عاشقانه وعارفانه ی دلگیر وعمیق دارند. مولوی مرید و شاگرد شیخان طریقت نقشبندیه بوده و در تصوف دستی والا داشت. او چه زیبا در حال و هوای عرفانی می سراید:
هه ر كه سێ دانش نه فامش نه بۆ
بینی عێرفانش زۆكامش نه بۆ
گوروفتی ده ماخ نه دابۆ په رداخ
په ی په ی بۆی ئازیز مه یۆش وه ده ماخ
جه ی بۆی ئازیز مه یۆش وه ده ماغ
جه ی بۆی گیان به خشه بێ به ش مه مانه
ئه ی سوبحه خاسه وه فرسه ت زانه
تۆ دیای وه شۆن چند سوبح نۆدا
كۆن چن سۆبح بدێو وه شۆن تۆدا

الف) گنج مخفی
پیامبر اعظم (ص) در حدیثی زیبا ودلنشین از زبان باری تعالی می فرماید:
»كُنتُ كنزاً مخفیاً، فأحببتُ أن أعرف، فخلقت الخلق لاعرف«
ترجمه: من گنجی پنهان بودم كه دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را خلق كردم تا شناخته شوم.این حدیث شریف كه از زبان خداست به ما می گوید كه خداوند موجودات را از روی عشق خود به منظور شناخته شدن خود آفرید؛ پس عشق نیروی مولد و محرك آفرینش است. ماموستا مولوی با تعبیری زیبا و قالبی بس دلنشین به این حدیث شریف اشاره می كند و آن را تفسیر می نماید. او خطاب به پروردگار عالمیان می گوید:
ئه ی گرد مه وجودی جه تۆ گرت مایه
مه وجود هه ر تونی ماسیوا سایه
په نهان بی،‌ته نها، وه حده تت مه وج وه رد
په ی شناسایی زهوورێوه ت كه رد
به وێت، جه ی عاڵه م بێ به قای ناسوون
ئه ر وه ی گرد جیلوه ی وه رین نه شنا سوون
به سه د جیلوه ی ته ر بێ چوون و چه نی
شناسایی تۆم نمه بۆ هه نی
مولوی ودیگر عرفای بزرگ همچون ابن عربی این حدیث را به معنی »وحدت وجود« می دانند.
از دیدگاه مولوی به استناد حدیث،‌حقیقت یكی یكدانه است. وجود یكی است و آن خداست و سایر موجودات كه لاموجود بودند از او متصف به صفت وجود شدند. وجود یكی است و سایرین سایه آن. این یعنی وحدت وجود. وحدت وجود همان اعتقادی است كه عرفا بدان معتقد و متمسكند.
این وجود مخفی بود و پنهان و ناشناخته، تنها و تاك بود. یعنی تنها یك وجود واحد. اما این وجود دوست داشت كه شناخته شود از غربت متنفر بود بدین منظور ظهور واحدی كرد، تنها یك ظهور و یكبار.
از دیدگاه مولوی ظهور متعدد است و این جهان و این هستی نتیجه تنها یك وجود است و این چنین است كه خداوند در پیامش می فرماید: »قل لو كان البحر مدا دا لكلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا«( كهف 109).
در دیدگاه مولوی انسانهای كامل و واقعی، وجود را به نفسه و بدون هیچ دلیلی می شناسند و نیاز به ظهور وجود ، ندارد. این ظهور در قالب مخلوقات برای عموم انسانهاست.
مولوی می گوید: در این جهان فانی اگر بااین همه تجلی و ظهور تو را نشناسم با چندها تجلی دیگر و ظهورهای بی اندازه باز نمی توانم به شناخت تو برسم.
او می گوید كه من (‌من انسانی) بوده ام و اگر با ظهور تو رانشناسم اصلا دیگر به شناخت تو دست نمی یابم و او برای خداوند ظهورهای بی اندازه قائل است و این هستی را یك تجلی كوچك خداوند می داند. مراد از شناخت از روی ظهور، رسیدن به عرفان است عرفانی كه سبب قبولی اعمال است.
نه هه ر سه رده شتێ كه شتێ كریا بۆ
وه جوی چه مه ی چه م ئاو نه دریا بۆ
نه یاوا بۆ‌خاس دانه ش به و ئاوه
لایق نین به رده یش به و ئاسیاوه
فیدات بوون ئامان سا هۆر كه ر بابه ی
وه سه ر كه شتمدا په ی په ی جه و جۆی مه ی
از دیدگاه مولوی كرد شناختن حق و عرفان از راه آثار و مخلوقات حاصل می شود:
وه هاره ن سه یره ن سه وزه ی دیاران
نم كه وت ئه و دیده ش چوون شه و بیداران
په ی دڵه ی مانیای ده روون مه لالان
سایه به سته وه خه یمه ی گوڵاڵان
جوی یه خه ی سه حه ر په ی ده ماخ دڵ
مانۆ وه نه سیم جه یب جه مین گوڵ
یا:

سوبحه ن بۆی گوڵان میاونوم نه سیم
وێنه ی وای ره حمه ت خه زانه ی كه ریم
سه حراو ده شت و ده ر به هه شت منمانۆ
موره ی هه وای وه ش وه شه ش ده ر شانۆ
جه هه ر ته ره فدا مه وینون گوڵزار
ره نگ ره نگ مه دره وشۆ به وێنه ی دڵدار
لاله گه رده ن كه چ توی دیده ره شته ن
گویا عه كس یار وه روشدا وه شته ن
ب) انسان كامل ( عارف)
عرفا بیشتر مطالب و پیام هایشان را با
مثال و حكمت و غیر مستقیم بیان می كنند: غایت عرفان، راه عرفان و مراحل رسیدن به انسان كامل در بیان شیوا و
دلنشینی از مولوی در قالب شعری نسبتا طولانی آمده است:
روی فكر به خت سیای ویمم مه كه رد
په ی چێش هه ر په ستی په رێ من ئاوه رد
عارف همیشه در فكر است. او در درون خود درجستجو است. خود را محاسبه می كند. از نازل بودن مقام و مرتبه اش می نالد و دیگر هم قطاران را مورد مداقه قرار می دهد. رسیدگان به مقام قرب را می سنجد و از این سنجشها، وسیله ، راه و هدف را می یابد و به كار می بندد. عارف، خودخواه نیست. دچار تكبر نمی شود و هیچ وقت خود را والا مقام نمی بیند.
عرفا باعرفای دیگر درد دل می كنند. چاره می خواهند. دست یكدیگر را می گیرند و با علائم ونشانه و منال و حكمت همدیگر را راهنمایی و هدایت می كنند.
جه و فكره دا بیم یه ك هام ده رد وێم
رێزه بلوورێ قه دیمش دا پێم
عرفا فكر همدیگر را می خوانند. ذهن آنها همچون آیینه می ماند. مولوی از دست هم مشربش بلور خرد و قدیمی به دستش می رسد. حالا كار مرشد تمام شده است و مرید می ماند و خرده بلور. عارف زبان حال همه چیز رامی فهمد. خرده بلور با مولوی به سخن می آید:
وات من سه نگێ بیم كه فته ی هه واران
بێ‌ قه در و قیمه ت ناره وای شاران
ریزه بلور می گوید: مرا می بینی چقدر صاف و براق و درخشان و دوست داشتنی هستم. من در ابتدا سنگی بی قیمت و افتاده بودم كه كسی به من توجه نمی كرد. انسان هم همین طور هیچ، بی قیمت و بی ارزش، بی فایده و تنها و برای ارزش پیدا كردن باید مراحلی را طی كند و سیر و سلوك كند.
مراحل سیرو سلوك و رسیدن به انسان كامل
1- پرورش زیر نظر مرشد ومعمار روحانی:
گرتم نه گه رده ن بێ باك و شادان
به لاَی پیك سه خت كوره ی ئوستادان
انسان باید خود را در اختیار مرشد و معمار فرزانه قرار دهد و تسلیم خواسته وی شود. گام اول پرورش است به دست مرشدی توانا و چیره دست كه خود انسان كامل باشد و مراحل سلوك را طی كرده باشد.
ورد بیم جوشم وه رد تاویامه وه
تاوه روتبه ی به رز سه رنیامه وه
او باید مثل سنگ خرد شود. بنای كاذبش از بین برود، شخصیتش نابود شود و ذوب گردد همه خصوصیاتش از بین برود هیچ شود. این گام اول است پس از این باید مرشد ساخته و پرداخته اش كند. در قالبش بریزد و چیز دیگری از او درست كند. عالمی تازه و شخص دیگر
عاله مێ تازه، دیم هوه یدا بی
شه خسێ عه جایب جه من په یدا بی
بیم وه بلوورێ پرجه سه فا و نوور
لایق وه سوحبه ت به زم سه لم وتوور
جه و بێ قیمه تی وه قیمه ت یاوام
وه پایه ی روتبه ی عالی سه ر ساوام
آری راه عرفان همین است و این یعنی زندگی
دوباره ، یعنی تولد دوباره و آفرینش دیگر. و چنین كسی به عرفان واقعی می رسد.
ده وره ی دوباره ی رای حه ق هه ر كه س دیش
بۆ باغچه ی ئه به د مه یۆ نه بینیش
و این به دنیا آمدن دوباره و گذراندن دوره ی دوباره ی راه حقیقت باعث و منشا خیرات می شود.
جه و بونه و ئه و نوور، هه ڵای تاقی یه ن
نه رێزه ی من دا به رقش باقی یه ن
پس از آن، انسان منبع درخشیدن می شود. معجزه گر می شود و رسیدن به این نقطه زحمت و رنج و مرارت می خواهد. راه عرفان راه خوردن و خوابیدن نیست راه ساختن و سوختن است
مه عدومی سه ر شار به زم دڵ‌ریشی
تا تویچ چون یاران ته سدیع نه كێشی
2- گام دوم كشتن نفس است. بعد از تولد دوباره و پیدایش شخصیت جدید، آفات بسیاری سر راه عارف سبز می شوند از جمله خود بزرگ بینی و مغرور شدن و خودخواهی.
عارفان زیادی بودند كه تولد دوباره یافتند اما تاب نیاوردند و بیمار شدند و همه زحمتشان به هدر رفت.
نه گری وه گه رده ن چی هانه رێت دا
پا نه نیه ی وه سه ر وجوودت وێت دا
باید این وجود دوم هم كشته شود و مطیع و متواضع و فروتن باشد. نفس وقتی كشته شود دیگر فرد خواسته ای ندارد. فرد نیست. فانی شده است.
با طی این مراحل است كه انسان به كاروان عارفان و قرب به خداو رتبه ی عالی ملحق می شود و به شادی واقعی می رسد.
مولوی انسانها را به دو گروه تقسیم می كند. دسته ای كه تولد دوباره می یابند و به سعادت و جاودانگی و موطن اصلی می رسند و دسته ای كه زحمت نمی كشند و به دنیا نمی آیند و با جان و دل مشقت و دوری از موطن اصلی را به جان می خرند.
هر كه س ته وه للود دوباره ش نیه ن
ئه ڵبه ت سه عاده ت ستاره ش نیه ن
ها نه ئه شكه نجه ی په ستی نه نگدا
تا مه نزڵ گێرو نه سای سه نگدا
گروه اول از جهان مادی رهایی می یابند و گروه دوم در جهان مادی گرفتارند.
و این هدایتی است اختیاری. حضرت عیسی مسیح (ع) می فرماید: »لن یلج ملكوت السماوات من لم یولد مرتین« هر كس دوباره تولد نیابد به ملكوت آسمانها نمی رسد یعنی به موطن اصلی برنمی گردد و همیشه سرگردان است و جایگاهی ندارد.
*